آیه الله مصباح یزدی
در چند جلسه اخیر از جوانب مختلف درباره فتنه بحث کردیم. در این جلسه به بیان وظایفمان در برابر فتنههایی که ممکن است در آینده اتفاق بیفتد میپردازیم. در بررسی اتفاقات گذشته، آنچه مهم است شناخت علل و عوامل دخیل در آن اتفاقات است تا از آن وقایع برای آینده عبرت بگیریم. یک درصد هم احتمال ندارد که فتنهی اخیر، آخرین فتنهای باشد که در عالَم اسلام یا در جامعه ما اتفاق افتاده است؛ چون ـ همانطور که در بحثهای گذشته اشاره کردیم ـ فتنه از مصادیق امتحان است و امتحان یک سنّت دائمی و تغییرناپذیر الهی است. تا انسان زنده است و نفس میکشد در معرض امتحان است؛ تا اجتماعی هست فتنههای اجتماعی وجود خواهد داشت و قاعدتاً مردمی که فتنهای را پشت سر میگذارند یعنی امتحانی را میگذرانند، در آینده باید امتحان سختتری را بگذرانند؛ همان طور که در مراحل تحصیل طبعاً هر امتحانی سختتر از امتحان قبل خواهد بود. معنا ندارد که امتحان کلاس چهارم آسانتر از کلاس سوم باشد! بنابراین میتوان پیشبینی کرد که هم برای ما، هم برای سایر جوامع و هم برای فرد فرد انسانها امتحاناتی پیش خواهد آمد. آنچه را که ما فتنه مینامیم، امتحاناتی اجتماعی است که توأم با ابهامها و نگرانیهایی است. پس آنچه مهم است این است که از تحلیل فتنههای گذشته بتوانیم برای فتنههای آینده درسی بگیریم.
برای هر جامعهای بر اساس نظام فکری و ارزشی آن، فتنههای خاصی متصور است. طبعاً ما بر اساس مبانی فکری و ارزشی اسلام فتنه را معنا میکنیم و باید وظیفه خودمان را در مقابل چنین فتنههایی تشخیص دهیم و از خدا توفیق عمل درست در مورد آن را بخواهیم. مسایل زیادی را میتوان طرح کرد که برای غافلگیر نشدن در فتنه رعایت آن لازم است تا مثل بعضی افراد یا گروههایی نشویم که نهایتاً در امتحان مردود و در دام شیطان گرفتار شدند و برخی از آنها شاگرد و عامل شیطان شدند.
اگر بخواهیم لیستی از وظایف را شمارش کنیم، دهها و صدها وظیفه داریم که باید عمل کنیم؛ در یک کلمه باید به اسلام عمل کنیم. اما به جهت اینکه الگویی در اختیار داشته تا بتوانیم به این وظایف بیشتر توجه داشته باشیم و به خاطر بسپاریم میتوانیم وظایف را از لحاظ گروههای اجتماعی به سه دسته تقسیم کنیم و وظایف هر دسته را مشخص کنیم: یک دسته وظایفی است که همه مردم مسلمان و جامعه اسلامی برای محفوظ ماندن در فتنهها بر عهده دارند. دسته دیگر وظایفی است که به خواص و نخبگان جامعه مربوط میشود؛ گروههایی که از لحاظ تعداد، جمعیتشان زیاد نیست؛ اما از لحاظ تاثیر در جامعه تاثیرشان زیاد است. این دسته علاوه بر وظایفی که همه مردم دارند به حسب موقعیت اجتماعییشان، وظایف پیچیدهتر و مشکلتری دارند. کلاسشان بالاتر است؛ لذا امتحانشان هم سختتر است. دستهی آخر وظایفی است که به مسئولین رسمی کشور مربوط است؛ وظایف آنها از همه سختتر است. مسئولیت کل جامعه روی دوش اینها جمع میشود. البته این بدین معنا نیست که مسئولیت از دیگران سلب شود؛ اما این دسته باید بدانند که وظایف سنگینتری دارند؛ هر که بامش بیش برفش بیشتر. پس ما سه گروه داریم که باید در مقابل فتنه انجام وظیفه کنند؛ فتنهای که نمیدانیم چه زمانی پیش خواهد آمد؛ اگر میدانستیم، نقش امتحان کاملاً ایفا نمیشد؛ امتحان باید توأم با ابهام باشد؛ این امتحان به دست چه کسی پیش خواهد آمد؟ نمیدانیم؛ در چه شکلی و با چه رویکردی خواهد بود؟ نمیدانیم. اما میدانیم ما در دشواریها و گرفتاریهایی واقع خواهیم شد تا مقدار ایمان، معرفت و پایبندی ما به اسلام آزموده شود و فتنه یعنی همین.
وظایف عموم مردم
عموم مردم جهت آمادگی برای رویارویی با فتنه سه وظیفهی مهم دارند. باید توجه داشت که ما نگران دینمان هستیم. نگرانی ما از فتنه تنها به خاطر مشکلات مادی و جانیای که برای جامعه ایجاد میکند نیست؛ بلکه بیشتر نگرانِ از بین رفتن دین هستیم. فتنههایی هم که در قرآن، روایات و کلمات بزرگان ذکر شده است بیشتر، فتنههایی است که با دین و سرنوشت ما در آخرت ارتباط پیدا میکند. اگر ما نگران لطمه خوردن دین هستیم باید ببینیم از چه جهاتی ممکن است به دین لطمه وارد شود. مهمترین این جهات باورها و ارزشها است؛ باید باورها و ارزشهایمان را هر چه بیشتر محکم و مستدل کنیم. در دعاها و مناجاتها مکرر آمده است: «... اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ إِیمَاناً تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِی وَ یَقِیناً ...»1. اولین لطمه به دین، سست شدنِ اعتقادات و ارزشهاست؛ پس برای اینکه با این خطر مواجه نشویم یا اگر مواجه شدیم بتوانیم مقاومت کنیم باید ایمانمان را تقویت کنیم. همه مردم موظف به این امر هستند. البته تکلیف همه یکسان نیست؛ چراکه پایهی عقل و معرفت، و امکانات کسب علوم و معارف برای همه یکسان نیست؛ ولی به هر حال هر کسی باید دغدغهی یقینی کردنِ اعتقاداتش را داشته باشد و ارزشهایی را که اسلام برای او مطرح میکند به نحو صحیح بشناسد تا فریب نخورد.
وظیفهی دوم دستگیری از دیگران است. از آنجا که فتنه یک امر اجتماعی است و صرفاً امتحانی فردی نیست ما باید نگران دیگران هم باشیم. اینگونه نیست که من اگر دین خودم را حفظ کردم، دیگر وظیفهای ندارم. اسلام یک مسئولیت همگانی و یک نظارت عمومی را متوجه همهی افراد میداند که با تعبیرات مختلف در قرآن کریم آمده و در سورهی نصر این چنین به آن اشاره شده است: «... وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْر ...»2؛ نمیگوید: اهل سعادت، خودشان اهل حق و اهل صبرند؛ بلکه میگوید: به همدیگر سفارش میکنند که حق را رعایت کنید و به همدیگر سفارش میکنند که صبر و مقاومت داشته باشید. باید این را هم به عنوان یک مسئولیت بپذیریم. بزرگترین نماد این مسئولیت امر به معروف و نهی از منکر است. در روایات آمده است: «... إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ ... فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِض ...»3: امر به معروف و نهیاز منکر فریضهی عظیمی است که بقاء سایر فرائض به آن وابسته است. اگر امر به معروف و نهی از منکر از جامعه برداشته شود سایر فرائض هم ترک میشود. این همان مسئولیت اجتماعی ماست. باید شروط و مراتب آن را درست بشناسیم و این یکی از تکالیف سخت زمانهی ماست. شاید در هیچ زمانی امر به معروف و نهی از منکر به سختی زمانهی کنونی نبوده است؛ چون یک فرهنگ الحادی و شیطانی در کل عالم رواج پیدا کرده و آن این است که هر کسی در زندگی خودش آزاد است و دیگری حق دخالت در زندگی او را ندارد؛ بنابراین اگر به کسی که تحت تأثیر این فرهنگ است گفته شود: «این کار را انجام بده یا انجام نده» میگوید: «به تو ربطی ندارد!» با اینکه امر به معروف و نهی ازمنکر بزرگترین خدمت به جامعه است، به عنوان یک فضولی در کار دیگران تلقی میشود و آنقدر مهجور و متروک شده است که بعضاً بزرگان ما هم اشتباه کرده، گمان میکنند امر به معروف در صورتی تکلیف محسوب میشود که معروف در جامعه شناخته شود و اینگونه استدلال میکنند که چون معروف یعنی شناخته شده، تا مادامیکه شناخته نشده نباید امر به معروف کرد! اما ما در فرهنگ شیعی میگوییم: امام حسین علیهالسلام برای امر به معروف کشته شد. ما یک چنین فرهنگی داریم. برای امر به معروف و نهی از منکر تا پای جان هم باید رفت. اما فرهنگ امروز جهان میگوید: «این کار فضولی در کار دیگران است!» خیلی حرف زشت و غیر مؤدبانهای است. شاید هیچ زمانی این طور نبوده است. این فرهنگ الحادی غربی است که امواج آن همهی کشورها از جمله کشور ما را هم کم و بیش فرا گرفته است. این وظیفهی دوم هم یک وظیفهی عمومی است؛ احیای امر به معروف و نهی از منکر به عنوان یک مسئولیت همگانی و نظارت عمومی بر کار همدیگر است. قرآن میفرماید: «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ ...»4.
وظیفهی سوم مربوط به اختلافات است. در زندگی اجتماعی مردم خواه ناخواه اختلافاتی پدید میآید. با وجود ایمان و عمل به وظایف فردی و توصیه به خیر و حق، باز هم ممکن است در مواردی اختلاف پیش آید؛ لذا باید یک محوری داشته باشیم که حلاّل اختلافات باشد. در اسلام این محور به نام امامت شناخته شده است (طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ، وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَة5) و طبق عقیدهی ما شیعیان، در زمان غیبت امام معصوم، تجسم این محور در ولیفقیه است. او محور وحدت است. عموم مردم باید سعی کنند این محور را حفظ کنند. اگر این محور حفظ نشود خواه ناخواه جامعه دچار اختلاف و پراکندگی میشود و با اختلاف و پراکندگی دیگر عزّت، قدرت و سعادتی باقی نخواهد ماند. این سه وظیفه، وظایفی عمومی است.
وظایف خواص و نخبگان
همین وظایف برای خواص، شکل خاصی پیدا میکند. خواص به خاطر موقعیتهای اجتماعی و ویژگیهایی که دارند و چون خدا نعمت بیشتری به آنها داده است و میتوانند در جامعه تاثیرگذار باشند، باید این وظایف را بیشتر رعایت کنند. در مورد شناختن حق تنها مسئله این نیست که خودشان مبتلا به شک نشوند؛ بلکه باید سعی کنند زمینه رشد فرهنگ دینی در جامعه بالا برود. مقصود ما از فرهنگ همانطور که مقام معظم رهبری فرمودند، اعتقادات و ارزشهاست نه موسیقی و تئاتر و این قبیل چیزها، و اگر اسم آنها را هم کار فرهنگی بگذارند به ما مربوط نیست؛ آنچه که برای ما اهمیت دارد اعتقادات و ارزشهاست. گاهی از اختصاص بودجه برای فرهنگ خبر داده میشود یا گفته میشود: «اهتمام و رویکرد ما، رویکردی فرهنگی است»؛ ولی عملاً فرهنگ در ترویج موسیقی، تئاتر، و برخی هنرهای زیبا خلاصه میشود، و بود و نبود اعتقادات و محبوب بودن و نبودن ارزشها خیلی اهمیت پیدا نمیکند. نخبگان و خواص جامعه باید نسبت به مسئله فرهنگ دینی خیلی حساس باشند؛ باید سعی کنند زمینه رشد فرهنگ دینی به معنای اعتقادات و اخلاق در جامعه بالا برود.
منظور ما از نخبگان و خواص، مسئولین رسمی نیستند؛ بلکه منظور قشرهای مختلف اعم از اساتید دانشگاه، علمای حوزه، و شخصیتهای مورد اعتماد مردم میباشد که فهم، علم و توانایی اثرگذاری بیشتری در جامعه دارند. این افراد باید سعی کنند فرهنگ دینی را در جامعه تقویت کنند. این افراد در مردم اثرگذارند و از جهت رفتار، مورد تأسی دیگران قرار میگیرند. با امتیازاتی که اینان در جامعه دارند نه تنها از راه نوشتن کتاب، بحث، سخنرانی، مناظره و ... میتوانند در فرهنگ تاثیرگذار باشند، بلکه رفتارشان میتواند در جامعه الگو قرار گیرد. بهترین نمونهی این گروه، علماء هستند. ایشان علاوه بر اینکه باید سعی کنند سطح معلومات دینی مردم را بالا ببرند، باید رفتارشان به گونهای باشد که مورد تأسی دیگران قرار گیرند (کُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُم6). مهمترین امری که باید در رفتار ما روحانیان باشد بیاعتنایی به دنیا، تقوای عملی، راستگویی و درستکاری است. اگر خواص جامعه این امور - که عنوان کلی آن تقواست- را رعایت کنند، حرفشنوی طبقات مختلف مردم از آنها و اعتمادشان به ایشان زیاد میشود و آنها بیشتر میتوانند به ارشاد و راهنمایی مردم بپردازند و اگر جایی پیشنهادی به مردم دادند با جان و دل میپذیرند. اما اگر ببینند اینها با یک شیوه و ابزار دیگری به دنبال ارتقاء زندگی خود هستند و هدفشان دنیاست، دیگر به اینها اعتنایی نخواهند کرد. هر چه نصیحت کنند، مردم در جواب خواهند گفت: «شما بروید خودتان را اصلاح کنید». این مسئولیت سنگینتری است که متوجه خواص جامعه است.
وظیفهی سوم باز به حفظ وحدت جامعه بر اساس محور حقی که دین معرفی میکند برمیگردد. جامعه احتیاج به انسجام دارد. اگر در جامعه پراکندگی پیدا شود رو به زوال خواهد رفت. گرچه عموم مردم موظّفند به نحوی در این کار مشارکت داشته باشند و سعی کنند دنبال هر کسی نروند؛ اما نخبگان خودشان میتوانند عامل اختلاف باشند؛ میتوانند دعوت به نفس کنند؛ لیدر حزب شوند و بگویند: «هر چه من میگویم عمل کنید!» و دیگری بگوید: «هر چه من میگویم عمل کنید!». باید خواص سعی کنند با هم همفکری کنند و اگر جایی اختلاف دارند با مشورت، دلسوزی و خیرخواهی اختلافشان را خود حل کنند. از طرف دیگر، اگر فهمیدند که کسانی سوءقصد دارند و فریبخورده و عامل بیگانهاند، آنها را طرد کنند. اینجا دیگر جای حفظ وحدت نیست. باید اینها را طرد و بایکوت کامل کرد تا دیگر نتوانند از موقعیتها سوءاستفاده کنند، خودشان را جا بزنند و منشأ فساد و فتنه شوند. اما نسبت به سایر افراد، اگر اشتباهاتی هم دارند اغماض کنند و سعی کنند اختلافات را حل کنند. قرآن میفرماید: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا ...»7؛ در تفسیر این آیهی شریف، حبلالله، پیغمبر و قرآن معرفی شده است. مادامی که پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در جامعه بود، مصداق حبلالله ایشان بود. قرآن میفرماید: «وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»8. خداوند بعد از پیامبر اطاعت از امام معصوم را واجب کرد و بعد از اطاعت امام معصوم اطاعت از کسی که انعکاس نور امامت در جهان و سایه امام غایب در جامعه است. باید آن محور را تقویت کرد و همه را حول آن جمع کرد. اگر حول این محور جمع شدند امکان اتّحاد با آنها وجود دارد و اگر حول این محور جمع نشدند، ابتدا باید با نصیحت آنها را دعوت کرد و اگر از آمدن آنها مأیوس شدیم باید آنها را طرد کرد. اینجا دیگر جای حفظ وحدت و هماهنگی و اینکه همه ایرانی هستیم و این حرفها نیست؛ بلکه محور وحدت آن است که همه مسلمان، طالب حق و پیرو ولی فقیه هستیم. کسانی که در این امور با ما شریکاند با آنها متّحدیم و دیگران تا جاییکه قصد لطمه زدن به اصول ما را نداشته باشند با آنها دشمنی نداریم و ممکن است همکاریهایی هم با آنها داشته باشیم. این هم وظیفه سوم است.
وظیفهی مسئولین نظام
تقریباً همین وظایف به شکل خاصتری برای مسئولین رسمی کشور وجود دارد. بُعد اول وظایف، درباره معرفت و ایمان بود. گفتیم خواص هم باید برای ترویج فرهنگ اسلامی تلاش کنند. حال، مسئولین کشور در جهت حفظ مبانی فکری و ارزشی اسلام چه وظیفهای دارند؟ طبعاً باید از قدرتهای قانونی در این جهت استفاده کنند و برای نهادهایی که در این جهت تلاش میکنند اولویت قائل شوند؛ چون این نهادها هستند که اسلام را حفظ میکنند. متأسفانه در اثر میراث نامبارکی که از رژیم گذشته به جای مانده است عدهای هنوز گمان میکنند دولت وظیفهای نسبت به دین ندارد و حفظ دین مردم فقط به عهدهی آخوندهاست و ربطی به دولت ندارد! این تفکر از ایدهی سکولاریسم یعنی تفکیک دین از سیاست سرچشمه میگیرد. در بینش اسلامی مهمترین وظیفه دولت (مسئولین رسمی) حفظ دین مردم است؛ نه اینکه حفظ دین یک وظیفهی تطفلی و دست دوم یا سوم باشد. همان طور که از وظایف دولت اسلامی حفظ جان مردم است، حفظ دین مردم هم وظیفه دولت اسلامی است. همان طور که دین انسان بر جانش برتری دارد و باید جان را فدای دین کرد، در برنامههای دولت هم باید به مسایل دینی و فرهنگ اسلامی اهمیت ویژه داده شود. این بزرگترین وظیفهی دولت اسلامی است و باید در این جهت تلاش کند.
وظیفهی دوم مسئولین، مبارزه با فتنه است. باید از نفوذ عناصر بیگانه در دستگاه رسمی کشور جلوگیری کنند. تاریخ اسلام، اعم از تاریخ صدر اسلام، تاریخ دوران اسلام تا عصر حاضر و تاریخ عصر حاضر شهادت میدهد ـ بحث عقلی و تحلیلی هم آن را تایید میکند ـ که مهمترین راهی که بیگانگان میتوانند فتنهانگیزی کنند نفوذ در دستگاههای رسمی کشور است. امام رضواناللهعلیه چه قدر تأکید میکرد که مواظب باشید بیگانگان در کار شما وارد نشوند و نامحرمان به دستگاههای اداری و پستهای حساس راه پیدا نکنند. همه مردم باید مواظب باشند؛ اما مهمترین کارها و قدرتهای اجرایی در دست دولت است و مهمترین وظیفهاش هم این است که دشمنشناسی کند و دشمن را به مردم معرفی کند و از نفوذ عناصر بیگانه و مشکوک در پستهای حساس جلوگیری کند. متأسفانه در موارد زیادی ـ که اکنون فرصت اشاره به آنها نیستـ در همین دوران سه دههی بعد از انقلاب در اثر مسامحه یا حسن ظن یا غفلت، عناصری در دستگاههای اجرایی و دستگاههای قانونگذاری نفوذ پیدا کردند و مسیر انقلاب را عوض کردند. بعد از رحلت امام رضواناللهعلیه طولی نکشید که مسیر انقلاب تدریجا زاویه پیدا کرد و به جایی رسید که علناً همهی مقدسات اسلام مورد توهین قرار گرفت. این انحراف دفعتاً ایجاد نشد؛ این زاویه آرام آرام باز شد تا به اینجا رسید. اگر در آغاز کار، نقطههای آسیبپذیر و عناصر مشکوک شناخته شوند و از ورودشان به دستگاههای اجرایی کشور جلوگیری شود، به خصوص در پستهای حساس و جایگاههای برنامهریزی و سیاستگذاری از حضور آنها جلوگیری شود، سدّ محکمی در برابر فتنهجویان به وجود میآید. اما اگر از روی رفاقت یا مسایل دیگر مسامحه شد (خدا میداند چه عواملی وجود دارد که موجب میشود کسی به کسی خوشبین یا علاقهمند شود و از او حرفشنوی داشته باشد، آن هم در کارهایی که سرنوشت یک جامعه به آنها بستگی دارد) باید منتظر فتنهی آشکاری بود. اینها هم وظایفی بود که به عهدهی مسئولین رسمی است.
پرودگارا! تو را به حق محمد و آل محمد قسم میدهیم ایمان همه ما را حفظ بفرما.
و صلّ علی محمّد و آله الطّاهرین
1 . الکافی، ج 2، ص 524
2 . العصر، 3
3 . تفصیل وسائل الشیعه، ج 16، ص 119
4 . التوبه، 71
5 . علامه مجلسی، زندگانی حضرت زهرا، ترجمه روحانی، ص 697
6 . بحارالانوار، ج 67، ص 309
7 . آلعمران، 103
8 . آلعمران، 132
