سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منبر مکتوب

آیا عرفان شیعی ریشه در عرفان هندی دارد که می‌گوید عرفان همان تصوّف است؟

در پاسخ این سؤال لازم است ابتدا، عرفان شیعی و عرفان هندی مورد بحث قرار گیرد و سپس  وجه تمایز این دو بیان گردد، آن گاه از ارتباط و عدم ارتباط عرفان شیعه با تصوّف سخن به میان آید.

عرفان شیعه:
در مذهب شیعه گروه خاصی به نام «عرفا» که دارای فرهنگ و آداب خاص و مخالف عامه مسلمین باشد دیده نشده و همواره در میان شیعه کسانی بوده و هستند که هیچ امتیاز ظاهری با دیگران ندارند. و در عین حال عمیقاً خداترس و اهل سیر و سلوک عرفانی می‌باشند که بیشتر فقها و مراجع معظم تقلید با پیروی از مکتب اهل بیت  ـ علیهم السلام ـ چنین می‌باشند. ولکن برخی از آنها در این رابطه از دیگران پیشی گرفته و در اوج عرفان به معنی دقیق آن قرار دارند. در این راستا می‌توان به بزرگان ذیل اشاره نمود: علامه طباطبائی صاحب تفسیر المیزان، حضرت امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی، آیت الله شاه‌‌آبادی، میرزا مهدی آشتیانی، میزرا جواد ملکی تبریزی، مرحوم آقا سیدعلی قاضی، آقا محمدرضا قمشه‌ای، میرزا ابوالحسن جلوه، بهاری همدانی، ملا حسین‌علی همدانی، سید احمد کربلایی، و سید علی شوشتری، هر کدام از این بزرگان در قلة زهد و پاکی نفس بوده و سراسر زندگیشان اُنس با خدا و معنویت بوده و هیچ نقطة ضعفی را کسی در آنان سراغ نداشته و ندارند.

 


ادامه مطلب




نوشته شده در تاریخ یکشنبه 95 دی 5 توسط منبر مکتوب

حجة الاسلام و المسلمین انصاریان

عالم از منظر قرآن

قرآن مجید، کتابی است که خداوند متعال با بیش از پنجاه صفت مانند: مبارکه، نور، حکیم، ذکر، شفا و غیره از آن یاد کرده است. این اوصاف پنجاه گانه را برای این فرموده که راه هرگونه شک و تردید را در همه اعصار تا روز قیامت به روی این کتاب ببندد. آنچه در قرآن کریم آورده، همان است که بدون کم و زیاد در عالم هستی وجود دارد؛ به عبارت دیگر، آن واقعیاتی که در قرآن آمده، همان هایی است که خود او آفریده است.

قرآن، مجموعه هستی را به دو بخش تقسیم کرده است. از یک بخش به «عالم ملک» یا «عالم شهادت» که امور این عالم عیناً با چشم مادی قابل مشاهده است، تعبیر فرموده است؛ اما از بخش دیگر با عناوین «عالم غیب»، «عالم معنا»، «عالم ملکوت» و «عالم باطن» یاد فرموده که امور آن با چشم مادی قابل رؤیت نیست. گرچه قسمتی از آن بعد از مرگ دیده می شود؛ ولی آثار آن در تمام «عالم شهادت و ملک» قابل مشاهده است. انسان مایه اصلی را نمی بیند ولی آثار آن را می بیند. برای مثال، انسان ملائکه را نمی بیند درحالیکه آثارشان در عالم مشهود است.


ادامه مطلب




نوشته شده در تاریخ یکشنبه 93 آبان 25 توسط منبر مکتوب

از امام حسین علیه السلام روایت شده است: آنچه که اتفاق می افتد برایم ساده است، زیرا جلوی چشمان خداوند است.

این جملات را امام حسین علیه السلام چه زمانی گفته است؟ زمانی که در بدترین شرایط قرار داشتند و حتی در روایات آمده است که زمانی این سخنان را به زبان آورده است که حضرت علی اصغر علیه السلام به شهادت رسیدند.

جای دیگر و قبل از شب عاشورا به اصحاب فرمودند که: شما اصحاب من سنگینی آهن را به بدنتان احساس نمی کنید. یعنی نه تنها من خیلی سختم نبوده است، برای شما افراد هم خیلی سخت نخواهد بود. چرا که جلوی چشمان خدا هستید.

اینکه حسین بن علی علیه السلام می فرماید: من جلوی چشمان خدا برایم ساده است، به چه معناست؟

از آنجایی که ما می دانیم وجود ابی عبدالله علیه السلام، قرآن ناطق است، به یک آیه ای برخورد می کنیم: مخاطب این آیه حضرت نوح علیه السلام است. حضرت نوح علیه السلام 950 سال پیامبری کردند و قوم نوح خیلی ظالم بودند ، من صبح و شب قومم را به درگاه تو دعوت می کردم و هرچه من بیشتر دعوت می کردم آنان فراری تر می شدند. حضرت نوح از پیامبرانی است که عمر طولانی کرده است. و عده کمی به او ایمان آوردند، حدود 8 نفر. قبل از طوفان آمدن، نوح علیه السلام،  شروع کرد به کشتی ساختن. مردم نوح علیه السلام را تحقیر و تمسخر می کردند و این تنها به این دلیل برای حضرت نوح علیه السلام قابل تحمل بود که خداوند به او فرمود: جلوی چشمان من کشتی را بساز ومن به تو می گویم که چگونه بسازی کشتی را.

اینکه چه چوبی استفاده کنی، چوبها را چگونه کنار هم قرار بدهی، حتی تعداد میخ ها را هم برای او تعیین کردند حتی چند میخ را جبرییل برای او آورد.

بعد از این وقتی امر آمد، آب از زمین و آسمان جوشید و عده ای سوار کشتی شدند و بقیه هلاک شدند، پسر نوح هلاک شد؛ مشکل پسر نوح چه بود؟ آیا شراب خور بود؟ نه! پسر نوح مشکلش یک چیز بیشتر نبود، اینکه بگوییم اهل فسق و فساد بود، نه! فقط مشکلش این بود که با پدرش همراه نشد و چون سوار کشتی نشد هلاک شد.

حضرت نوح علیه السلام به خدا گفت: قرار بود اهل من را هلاک نکنی. خداوند گفت: پسر تو اهل تو نبود! اهل تو کسانی هستند که سوار کشتی شدند.

اسم قرآنی کاری که امام حسین علیه السلام انجام می دهد ساختن کشتی است. امام حسین علیه السلام وسط بیابان شروع به ساختن کشتی کرد. و خدا او را راهنمایی می کرد و همه چیز تحت کنترل است. وسط این همه دشمن با اداوات جنگی و هلهله هایشان، امام حسین علیه السلام دارد کشتی می سازد. همه ما چهارده معصوم کشتی هستیم و کشتی حسین علیه السلام از همه وسیعتر است. بزرگترین کشتی عالم را دارد می سازد برای نجات بشریت، جلوی چشم خدا و دشمنان. اگر می دانستند امام حسین علیه السلام دارد چه کاری انجام می دهد، نمی گذاشتند. نفهمیدند که امام حسین علیه السلام دارد کشتی می سازد.

آمدید رحم امام حسین علیه السلام را قطع کنید؟ خدا رحم تان را قطع کند! آمدید شجره مبارکه را قطع کنید، به شکلی که رحمت خدا قطع بشود؟ خودتان از رحمت دور شدید و خدا همه رحمت را در کربلا گذاشت و اسم حسین علیه السلام را رحمت الله واسعه گذاشت. آمدید بگویید اینجا ته کار است؟ خیر! اینجا شروع کار است. کربلا شروع کار امام حسین علیه السلام بود. چرا وقتی ما در مورد کربلا صحبت می کنیم، آن را آخر کار امام حسین علیه السلام می دانیم؟ برای اینکه تاریخی سراغ امام حسین علیه السلام می رویم! تاریخ کربلا را نمی فهمد. خدا ولی می گوید تازه شروع شد. کشتی ای به اندازه بشریت که آخرینها و حتی اولین ها در آن جای دارند. آیندگان و گذشتگان همه در کربلا بودند، با جنبه فرا مادی بودند. با روحشان بودند. در زیارت عاشورا هر وقت سلام می دهیم به تمام ارواحی که آنجا بودند هم سلام می دهیم.

ما در کربلا حضور داشتیم ولی جسم نداشتیم. زمانی که برایمان روضه می خوانند چگونه باورمان می شود؟ انگار خودمان آنجا بودیم، وقتی می شنوی لمس می کنی همه چیز را. ما با روحمان در کربلا بودیم.

کشتی ساخت برای همه بشریت! که هم از اولین سوار آن بودند و هم از آخرین. برای اینکه همه را بردارد و به اوج ببرد.

مثال اهل بیت علیهم مثال حضرت نوح علیه السلام است. اما کسی که سوار کشتی شد نجات پیدا کرد به شرط اینکه  از کشتی پیاده نشود. جلو بزنی و عقب بزنی مشرک هستی. باید با حسین علیه السلام باشی.

حسین علیه السلام آمد که اصلاح کند امت جدش را. آیا ما که در مجلس حضور پیدا میکنیم به خاطر اصلاح شدنمان هست که حضور داریم یا به خاطر احساسمان است که می آییم؟ اگر کسی برای احساس بیاید خوب است و پاک می شود ولی اصلاح نمیشود






نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 93 آبان 14 توسط منبر مکتوب

 قال کمیل بن زیاد 

 سألت أمیرالمؤمنین(علیه السلام) قلت أرید أن تعرفنی نفسی

 قال: یاکمیل أیّنفسٌ ترید؟ قلت: یا مولای: و هل هی الّا نفسٌ واحده؟

فقال: یاکمیل انّما هی أربع النّامیةٌ النّباتیه و الحسیّة الحیوانیه و الناطقه القدسیه  و الکُلیّة الالهیه و لکل واحدةٍ مِن هذهِ خَمسَ قُوی و خاصّتان؛ فالنّامیة النّباتیه لها خمس قُوی ماسکَه و جاذبَه و هاضمَه و دافعَه و مُربیّه و لها خاصّتان الزّیادة و النّقصان

و انبُعاثُها مِنَ الکبد و هی أشبهُ الأشیاء بنفس الحیوان والحیوانیة الحسیه: و لها خمس قوی سمعٌو بصرٌ و شمٌ و ذوقٌ و لمسٌ،

و لها خاصتان، الرّضا و الغضب،و انبُعاثُها مِنَ القلب، و هی أشبهُ الأشیاء بنفس السّباع  .و النّاطقة القُدسیه و لها خمس قوی

فکرٌ، و ذکرٌ، و علمٌ، و حلمٌ، و نباهةٌ و لیس لها انبعاث،و هی أشبهُ الأشیاء بنفس الملائکه،ولها خاصتان النزاهة و الحکمه.

والکلیة الالهیه و لها خمس قوی بقاءٌ فی فناء، نعیمُ فی شقاء، و عزٌّ فی ذُلّ، و فقرٌ فی غنی و صبرُ فی بلاء «و لها خاصّتان الحلمُ و الکرم»؛«وهذه الّتی مبدأها مِن ا? و الیهِ تعود»






نوشته شده در تاریخ دوشنبه 93 آبان 5 توسط منبر مکتوب

هذا رسالة المسمی بنور الوحدة من تصنیفات حضرة قدوة المحققین و برهان المدققین عارف بالله خواجه عبدالله المعروف بخواجه حوراء المتخلص بمغربی قدس الله سره و افاض علی الطالبین فتوحه. شب جمعه مبارک در عرس خواجه بهاء الدین المعروف به نقشبندی (قدس سره) سیم ربیع الاول فی سنة 1053 اتفاق افتاد و شروع به اظهار این اسرار واقع شد .


ادامه مطلب




نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 93 مهر 9 توسط منبر مکتوب

 بسم الله الرحمن الرحیم

آقا امیرالمومنین(ع) در توضیح حقیقت توحید چند تعبیر فرمودند،که ابتدا عربی آن را می آوریم وسپس به اندازه وسع شرحی می دهیم.

جمله اول:

" الحقیقه کشف سبحات الجلال من غیر اشاره "

از آن جا که کنه ذات حضرت احدیت قابل احاطه ی عبد نیست ، لذا سالک الی الله و طالب حقایق معرفتی ، تنها درباره جلال وعظمت او باید فکرش را به کار گیرد وبتواند از کثرت خلقی به وحدت حقی نایل آید ، تا آن جا که در او هیچ اشاره ای نماند.

جمله دوم:

" الحقیقه محو الموهوم وصحو المعلوم"

حقیقت توحید حضرت حق وقتی به دست می آید که کاملاً از وادی خیال ومثال بیرون آمده ، هیچ پرده وحجاب از حجاب های ظلمانی ونورانی نماند.آنگاه آنچه علم ویقین است ، آشکار شده و سالک طالب حقیقت به سرمنزل توحید واصل شود.

میان عاشق ومعشوق هیچ حایل نیست              تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

جمله سوم:

" الحقیقه هتک الستر لغلبه السر"

اگر سالک به مقام سر مخفی خداوندی که درحدیث قدسی فرموده : "کنت کنزاً مخفیاً " برسد وتجلیاتی از آن ذات بر او ظاهر گردد وغالب آید ، در آن مرحله از مراحل سیر روحی است که ستر و پرده انانیت نفس برطرف شده ، وحقیقت را می چشد ، که این راه رفتنی است و نه گفتنی.

جمله چهارم:

" الحقیقه جذب الاحدیه بصفه التوحید"

تعریف دیگری از حقیقت کلیه الهیه به این است که بگوییم سالک خود را در وادی جذبه های توحیدی حضرت حق جل وعلا بیندازد و این با فنای محب در محبوب حاصل می شود.

جمله پنجم:

"الحقیقه نور یشرق من صبح الازل فتلوح علی هیاکل التوحید آثاره"

حقیقت الله حضرت حق نوری است که از ذاتش که وجود ازلی وابدی است وفیاض مطلق است،بر دل عاشق او می درخشد،به نحوی که او را هیکل ومظهر خودش قرارداده و کلیه ی آثار وخصوصیات وصفات توحید در او ÷یدا می شود.

جمله ششم:

" اطف السراج فقد طلع الصبح"

ای کمیل! مطالب توحیدی که به این جا رسید،برخیز وچراغ را خاموش کن که صبح روشن آشکار گردید ودیگر نیاز به چراغ نیست.به عبارت دیگر ،کمیل ! دیگر جای سوال نیست ،تو از جهل بیرون آمدی و از ناحیه ولایت سیراب شدی.

                                والسلام علی المومنین السالکین ورحمه الله وبرکاته
                                        العبد الفقیر الی الله  /// محمد صالح بن حسن کمیلی






نوشته شده در تاریخ شنبه 93 تیر 28 توسط منبر مکتوب

( شمس مغربی )

ورای‌ مطلب‌ هر طالب‌ است‌ مطلب‌ ما            

برون‌ ز مشرب‌ هر شارب‌ است‌ مشرب‌ ما

به‌ کام‌ دل‌ به‌ کسی‌ هیچ‌ جرعه‌ای‌ نرسید         

از آن‌ شراب‌ که‌ پیوسته‌ می‌کشد لب‌ ما

سپهر کوکب‌ ما از سپهرهاست‌ برون‌                  

که‌ هست‌ ذات‌ مقدّس‌ سپهر کوکب‌ ما

بتاختند بسی‌ اسب‌ دل‌ ولی‌ نرسید                      

سوار هیچ‌ روانی‌ به‌ گَردِ مـرکـب‌ ما

هنوز روز و شب‌ کاینات‌ هیچ‌ نبود                         

که‌ روز ما رخ‌ او بود و زلف‌ او شب‌ ما

کسیکه‌ جان‌ و جهان‌ داد و عشق‌ او بخرید              

وقوف‌ یافت‌ ز سود و زیان‌ مَکْسَب‌ ما

ز آه‌ و یا رب‌ ما آن‌ کسی‌ خبر دارد                     

که‌ سوختست‌ چو ما او ز آه‌ و یا رب‌ ما

تو دین‌ و مذهب‌ ما گیر در اصول‌ و فروع‌        

که‌ دین‌ و مذهب‌ حقّ است‌ دین‌ و مذهب‌ مـا

نخست‌ لوح‌ دل‌ از نقش‌ کاینات‌ بشوی‌

چو مغربیت‌ اگر هست‌ عزم‌ مکتب‌ ما


 






نوشته شده در تاریخ سه شنبه 93 فروردین 26 توسط منبر مکتوب


«قصه آنکس که در یاری بکوفت، از درون گفت:کیست آن؟ گفت منم! گفت چون تو، تویی در نمی‌گشایم! هیچ کس را از یاران نمی‌شناسم که او من باشد؛ برو...»


عاشقی در خانه‌ی معشوق را زد تا وارد شود، معشوق پرسید: «کیست؟»

گفت: «من»، معشوق در نگشود و گفت دو «من» را در یک خانه جای نیست؛ خام باید تا پخته گردد، «من» باید بمیرد تا «تو» باقی بماند:


آن یکی آمد در یاری بزد                      گفت یارش کیستی ای معتمد

گفت من؛ گفتش برو هنگام نیست      برچنین خوانی مقام خام نیست


عاشق ییچاره از در رفت و یک سال هجران و ریاضت را تحمل کرد تا آن جا که از خود فنا شد، آن گاه بر در آمد:


حلقه زد بر در به صد ترس و ادب         تا بنجهد بی ادب لفظی ز لب

بانگ زد یارش که بر در کیست آن        گفت بر درهم تویی ای دلستان

گفت اکنون چون منی ای من درآ         نیست گُنجایی دو من در یک سرا


معشوق که دید عاشق از خود فنا شده است، او را اذن ورود داد.

لذا همین گونه است که اولیای خدا نماینده ی خدایند و خدایی عمل می کنند؛ خامان را که هنوز «من» آن ها باقی است و بدان غَره اند به اندرون خویش راه نمی دهند.



 . مولانا جلال‌الدین محمد بلخی مشهور به مولوی شاعر بزرگ قرن هفتم هجری قمری است. وی در سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد. پدر وی بهاءالدین که از علما و صوفیان بزرگ زمان خود بود به سبب رنجشی که بین او و سلطان محمد خوارزمشاه پدید آمده بود از بلخ بیرون آمد و بعد از مدتی سیر و سیاحت به قونیه رفت. مولانا بعد از فوت پدر تحت تعلیمات برهان‌الدین محقق ترمذی قرار گرفت. ملاقات وی با شمس تبریزی در سال 642 هجری قمری انقلابی در وی پدید آورد که موجب ترک مسند تدریس و فتوای وی شد و به مراقبت نفس و تذهیب باطن پرداخت. وی در سال 672 هجری قمری در قونیه وفات یافت. از آثار او می‌توان به مثنوی، دیوان غزلیات یا کلیات شمس، رباعیات، مکتوبات، فیه مافیه و مجالس سبعه اشاره کرد.

. مثنوی معنوی؛ دفتر اول؛ بخش 144



 






نوشته شده در تاریخ یکشنبه 93 فروردین 24 توسط منبر مکتوب

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

 

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

 

سجده ای زد بر لب درگاه او

پر زلیلا شد دل پر آه او

 

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای

 

جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای 

 

نشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی

 

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن

 

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو من نیستم

 

گفت: ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم

 

سال ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

 

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم

 

کردمت آواره‌ی صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد

 

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا برنیامد از لبت

 

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

 

مطمئن بودم به من سرمیزنی

در حریم خانه ام در میزنی

 

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بیقرارت کرده بود

 

مرد راهم باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم







نوشته شده در تاریخ یکشنبه 93 فروردین 24 توسط منبر مکتوب

1 / سقتنی حمیَّا الحبِّ راحة َ مقلتی       وکأسی محیَّا منْ عنِ الحسن جلَّتِ 

دست دیده ام شراب عشق را به من نوشاند در حالی که جام من رخسار کسی بود که از زیبایی ظاهری منزه و فراتر است .


2 / فأوهمْتُ صَحبی أنّ شُرْبَ شَرَابهِم،           بهِ سرَّ سرِّی فی انتشائی بنظرة ِ

من با سرمستی ام از نگاهی ، هم نشینانم را به این گمان اشتباه انداختم که وجود من از نوشیدن باده ی آنان شاد گشته است .


3 / وبالحدقِ استغنیتُ عنْ قدحی ومنْ           شمائلها لا منْ شمولیَ نشوتی

چشمان یار مرا از قدحم بی نیاز کرد و سرمستی من ناشی از خلق و خوی اوست نه از باده ی سرد خود .


4 / ففی حانِ سکری، حانَ شُکری لفتیة ٍ،       بهمْ تمَّ لی کتمُ الهوى مع شهرتی

در میخانه ی مستی ام ، وقت آن رسید که از جوانانی سپاسگزاری کنم که در پنهان کردن عشق در عین شهرت و آوازه ام ، برایم فراهم گشت .


5 / ولمَّا انقضى صحوی تقاضیتُ وصلها          ولمْ یغْشَنی، فی بسْطِها، قبضُ خَشیتی

آنگاه که هشیاری ام به پایان رسید ، خواستار وصال او شدم ، هنگام شادی و گشاده رویی او هرگز اندوه و گرفتگی ترس ، مرا فرا نگرفت .


6 / وأبْثَثْتُها ما بی، ولم یکُ حاضِری          رقیبٌ لها حاظٍ بخلوة ِ جلوتی

 من درد دل خویش را با او باز گفتم و رقیبی حضور نداشت که در آن خلوت با تجلی بهره مند شود .


7 / وقُلْتُ، وحالی بالصّبابَة ِ شاهدٌ،          ووجدی بها ماحیَّ والفقدُ مثبتی

آنگاه که حالم شاهد دلدادگی ام بود و اشتیاقم به او مرا نابود می کرد و ترس از دست دادنش مرا نگه می داشت ، به او گفتم :


8 / هَبی، قبلَ یُفنی الحُبُّ مِنّی بقِیّة ً         أراکَ بها، لی نظرَة َ المتَلَفّتِ

پیش از آنکه عشق ، باقی مانده ی جان مرا نابود کند – که بتوانم با آن تو را ببینم – گوشه ی چشمی به من بنما .


9 / ومنّی على سَمعی بلَنْ، إن          منَعتِ أن أراکِ فمنْ قبلی لغیریَ لذَّتِ

اگر مرا از دیدار خویش باز می داری ، دست کم با جواب لن ترانی = هرگز مرا نخواهی دید ، بر گوشم منت بگذار . زیرا پیش از من نیز دیگری     ( جناب موسی علیه السلام) از شنیدن آن لذت برده است .


10 / فعندی لسکری فاقة ُ لإفاقة ٍ           لها کبدی لولا الهوى لمْ تفتّتِ

من دارای مستی ای هستم که هشیاری به آن نیازمند است و اگر عشق نبود جگر من بخاطر آن پاره پاره نمی شد .  


 






نوشته شده در تاریخ سه شنبه 93 فروردین 19 توسط منبر مکتوب
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin