این جانب شهروند درجه دو ایران، فرزند آکسانا هستم
می دانم قدمت به داشتن پدرانم که مشاء رشد ایران سر بلند است، قابل افتخار است. شهری به قدمت همه تاریخ شهری که در تورات اخثیاء نام گرفته. من فرزند آمادا هستم. با تمام آباء و اجدادم. نمی دادنم چه کس این دلنوشته را می خواند اما احساس قلبیم این است که در ایران بزرگ مهد نیاکانم، مردان بزرگ موحد و پهلوانان جوانمرد که بیانگر شناسنامه من است، شهروند درجه دو حساب می شوم، می دانی چرا؟؟؟
چون من در کشورم اسیر شدم در همدانم اسیر شدم!!!
اسیر گمرکی که چندین برابر قیمت جهانی ما را از داشتن امکانات رفاهی جهانی تحریم کرده، و باید برای خرید یک کالا حد اقل سه برابر هر کالایی هزینه بپردازم. و یا کالای بی کیفیت ایرانی بخرم.
اسیر مالیات های سنگین بر درآمد، بر ارزش افزوده، بر ارث که چندین بار قبلش مالیاتش گرفته شده. یعنی در ایران من استثمار می شوم، به جای حقوق واقعیم خوب حسابش را می رسم، ارزش کاریم از نصف هم کمتر است
اسیر کشوری شدم که قوانین حمل و نقلش قدمتش از سال 1300 است و کشتگان حمل و نقلش به اندازه جنگهای خانمان سوز در طول تاریخ است
اسیر کشوری هستم که سرانش به واسطه نا کار آمدی، دیگران را به راحتی از گود خارج می کنن با برچسب های مختلف، از زندگی شخصی گرفته تا محدودیتهای زندگی اجتماعی. اینجا نفوذ دست های پلید محرز است. دستان آلوده ایی که گرگ صفت همه چیز را آلوده کرده اند.
اسیر کشوری هستم که متخصصینش طماع و زورگیر هستند، و رفاه و دنیا زدگی خود و خاندان خود را بر دیگران ترجیح می دهند.
اسیر کشوری که به روز مدیریت نمی شود،زیرا مدیرانش کند ذهن و مسئولانش منفعت طلب، خود رای و خود خواه، پیران خسته چسبیده به دنیا که غافل از کاروان اجل به دنبال اختلاس، رانت و چپاول از اموال مردمند.
اسیر ایرانیم که جان و مال انسان هایش ارزشش کمتر از تشر قهر سرمایه داران و سیاست مدارانش است.
اسیرم چون ساخت موشک، پارازیت، سانسور و هزار بگیر و ببند دیگر گویا راحت تر و کم درد سر تر از تربیت انسان است.
اسیر ایرانی که پزشکانش روی دزدان ، روحانیانیانش روی دنیا خواهان و دانشمندانش روی رفاه زدگان عالم را سفید کردند.
اسیرم، اسیر کشوری که با تمام جهان سر جنگ دارد، چون می خواهد تمدنی را رقم بزند که از تاب جهان خارج است، و تمام جهان می خواهد به جرم ایرانی بودن همه ما را نابود کنند.
اسیرم من فرزند آکسانا حق ورود در اداره سرنوشت کشورم را ندارم چون جزء رجال محسوب نمی شوم. گویا مردانگی چیزی بیشتر از مردی می خواهد. این همه تحصیل کرده و مخارج تحصیل حتی رییس جمهورش و یا وزیرش و یا مردم تحصیل کرده و نخبه اش را به راحتی کنار می گذارند. گویا سطح نگهداری حکومت فرد محور شده نه عقل محور.
من اسیر کشوری شدم که زنانش یعنی مادران ایرانم در تحصن خاموش به سر می برند. فرزند نمی آورند نکند فرجامش مثل روی سیاه برجام شود. و عاقبتش نا به خیر شود.
اسیر کشوری هستم که زنان ایرانم را با دستور عقیم کردند،و هیچ نظارتی بر کیفیت ما یحتاج مردمم نداشتند، به زور تحدید جمعیت بر مردم دیکته شد. و وقتی مرگ و میرها بالا رفت سر عقل آمدند اما چه سود، که نسل کشی عظیمی به اندازه کل تاریخ صورت گرفت.
جبابره زمان از هیچ ظلمی بر ایرانم دریغ نکردند هشت سال با انواع سلاح ها با ما جنگیدند، با اقتصادمان جنگیدن با فرهنگمان جنگیدن با عقایدمان جنگیدن با مهربانیمان جنگیدن ترور کردند ترور بیولوژیک کردند. با پول، دنیا خواهان را خفه کرند ، نظام بانکی را ربوی کردند ، نظام خانواده را آلوده کردند و...
هم وطنم مهاجر ایرانی شهروند درجه دوی ناکجا آباد جهان؛ اکنون درخواست می کنم تو هم با من بخوان ... اللهم فک کل اسیر