14 معجزه از حضرت جوادالائمه علیه السلام
1- شهادت عصا بر امامت :
قاضى یحیى بن اکثم که از دشمنان سرسخت اهل بیت و از گرفتاران در دام عجب علم و حریصان بر مقام و مال دنیا بود مى گوید:
روزى داخل شدم که قبر پیامبر خدا صلى الله علیه و آله وسلم را زیارت کنم ، امام جواد علیه السلام را دیدم که با او راجع به مسائل گوناگونى مناظره کردم ، همه را پاسخ داد. به او گفتم : میخواهم چیزى از شما بپرسم ولى شرم دارم ، امام فرمود: من پاسخ آنرا بدون آنکه سؤ الت را بر زبان آورى مى گویم ، تو مى خواهى سؤ ال کنى ، امام کیست ؟
گفتم : آرى به خدا سوگند سؤ الم همین است .
فرمود: منم
گفتم : نشانه یى بر این مدعا دارى ؟
در این هنگام عصایى که در دست آن حضرت بود به سخن درآمد و گفت :
ان مؤلائى امام هذا الزمان و هو الحجة .
همانا مولاى من حجت خدا و امام این زمان است(1).
2- نجات همسایه :
3- کرامت و درخت سدر:
4- وقوع زلزله با دعاى امام جواد علیه السلام :
مراحل طى شد و پرونده اى ساختند که جمعى از مدینه و حجاز نوشته اند که محمد تقى ابن الرضا علیهماالسلام قصد خروج دارد و براى این کار سلاح و پول فراوانى تهیه کرده و تعداى از درباریان هم از ماجراى اطلاع دارند.
معصتم آن حضرت را خواست و گفت یا بن الرضا مگر تو قصد خروج و قیام دارى ؟
امام فرمود: به خدا قسم این فکر هرگز در خاطرم خطور نکرده زیرا علم ما نشان مى دهد که چنین زمانى نخواهد آمد و من هم چنین فکر نکرده ام معصتم گفت نامه ها و استشهادات هست و فلان و فلان هم شهادت مى دهند فرمود: آنها را حاضر کنید معصتم پرونده سازان را حاضر ساخت و آنان با کمال گستاخى گفتند: آرى نوشته اى که خروج مى کنى و ما این نامه ها را از غلامان و بستگان تو گرفته ایم که سند قطعى در پرونده است .
راواى گوید: حضرت جواد علیه السلام در ایوان قصر نشسته بود یک طرف دیگر آن شاهدان دروغ پرداز و پرونده ساز قرار داشتند در این حال که نسبت دورغ به امام دادند حضرت جواد علیه السلام سر به آسمان بلند کرد دعائى خواند ناگهان گهواره زمین تکان مى خورد و معتصم و وزراى او بر خود لرزیدند و به التماس افتادند هر یک از آنها مى خواست فرار کند تا از جا برمى خاستند به رو مى افتادند.
دیگر قدرت بلند شدن نداشتند همه حضار مضطرب شدند و پریشان ، معتصم خود در حیرت اضطراب بود گفت : یابن رسول الله من توبه کردم آنها را هم ببخش این واقع یک صحنه سازى بیش نبود دعا کن خداوند این جنبش و زلزله را ساکت و ساکن گرداند و این مردم نابخرد را هم ببخش و از تقصیر آنان بگذر. حضرت جواد علیه السلام سر به آسمان بلند کرد دعائى خواند عرض کرد پروردگارا، تو میدانى این طبقه ضاله دشمنان تو و دشمنان من هستند از اینها درگذر، پس زلزله فرو نشست .
5- آزاد شدن اباصلت از زندان :
اى باصلت : به قبه هارونیه وارد شو و از چهار گوشه گور هارون مشتى خاک بیاور، حسب الامر امام از چهار گوشه قبر وى خاک آوردم . امام علیه السلام خاک طرف در قبه را یعنى پشت سر هارون را گرفت ، بوکرد و ریخت ، فرمود: اگر بخواهند مرقد مرا پشت سر هارون حفر کنند سنگى ظاهر خواهد شد که اگر تمام کلنگداران خراسان جمع شوند نتوانند آنرا بکنند سپس خاک طرف بالا سر و پایین پاى گور را گرفت و بوئید همان سخن را فرمود، آنگاه خاک پیش روى او را گرفت و فرمود: تربت من در پیش قبر اوست و مرقد مرا در آنجا تهیه خواهند کرد هنگامیکه به حفر مرقد من پرداختند به آنها بگو به اندازه هفت پله مرقد مرا حفر نمایند، آنگاه زمین را بشکافند و اگر امتناع کردند و خواستند لحدى براى من ترتیب دهند بگو لحد مرا دو ذراع و یکجوجب قرار دهند که از آن پس خدا به اندازه اى که بخواهد آنرا وسیع گرداند. در آن موقع نمى از طرف بالا سر قبر من به چشمم مى رسد! این دعائى که به تو مى آموزم بخوان ابى جریان پیدا مى کند چنانچه همه لحد را فرا مى گیرد و ماهیان کوچکى در آن آب پیدا مى شود بعد از آن نانى به که به تو مى دهم ریز کرده در میان آن آب بریز ماهیان ریزه هاى نان را مى خورند تا چیزى از آنها باقى نماند آنگاه ماهى بزرگى پیدا مى شود و همه آن ماهیان کوچک را مى بلعد چنانچه اثرى از آن ماهیان باقى نمى ماند، آنگاه ماهى بزرگ از چشم ناپدید مى شود در آن موقع دست بر روى آب گذارده دعائى دیگر که به تو مى آموزم بخوان آب خشک مى شود و اثرى از ترى آب در قبر مشاهده نمى شود. البته همه این دستورات را در حضور ماءمون انجام خواهى داد. پس از شهادت امام رضا علیه السلام به وصیت مذکور عمل شد.
سپس ماءمون از اباصلت درخواست کرد که آن دعائى را که خواندى و آن همه آثار به ظهور رسید به من بیاموز اباصلت نقل مى کند گفتم : به خدا سوگند پس از خواندن بلافاصله از خاطرم محو گردید، راست گفتم لیکن ماءمون باور نکرد، دستور داد مرا به زندان برده به زنجیر بستند(4).
حضرت رضا علیه السلام دفن شد و من مدت یک سال در زندان بسر بردم .پس از یک سال از تنگناى زندان و بیدار خوابى شبها به ستوه آمدم ، دعائى خواندم و براى آزادى خویش به محمد و آل محمد صلى الله علیه و آله و سلم متوسل شدم و از خدا تمنا کردم به برکات آل محمد گشایش در کار من بدهد.
هنوز دعا تمام نشده بود، حضرت ابى جعفر علیه السلام منجى گرفتاران جهان وارد زندان شده فرمود: اى اباصلت از تنگناى زندان به ستوه آمده اى ؟
عرض کردم : به خدا سوگند سخت ناراحتم .
فرمود: برخیز، دست به زنجیرها زد از دست و پاى من زنجیرها به زمین افتادند و بعد دست مرا گرفت از کنار ماءمون زندان عبور داد در حالیکه مرا مى دیدند، لیکن یاراى صحبت کردن با من را نداشتند و از محل خارج شدم ، فرمود برو در امان خدا که براى همیشه نه دست ماءمون به تو برسد و نه دست تو به او(5).
پى نوشتها:
1- فرازهایى از زیارت امام محمد تقى - مفاتیح الجنان ص 880.
2- شجاع الدین ابراهیمى .
3- مؤ ید در ص 205، مدایح و مراثى .
4- اثبات الوصیه ، مسعودى ص 210 - عیون المعجزات - اصول کافى ج 1 ص 320 - ارشاد ص 318.
5- اثبات الوصیه ، ص 210.
6- مناقب ابن شهرآشوب - ج 4، ص 377
7- اثبات الوصیة ص 210.
8- بحارالانوار ج 50، ص 15.
9- کافى ، ج 1، ص 492.
10- روضة الواعظین مجلس 26، مناقب ج 4، ص 379.
11- مناقب ج 4، ص 379 - تهذیب الاحکام شیخ طوسى - ج 6، ص 90 باب 37
12- زندگانى حضرت امام جواد و جلوه هاى ولایت - مدرسى چهاردهى ص 23 و 22.
13- تحفة الازهار فى نسب انبیاء الائمه الاطهار- دلائل الامامه ص 209
14- ارشاد مفید ص 316.
15- دلائل الامامه ص 209.
16- ثلاثة ائمه ، ص 56، نورالابصار، ص 282
17- جنات الخلود، چاپ تهران .
18- اصول کافى ، ج 1 ص 323، حدیث 14
19- انوارالبهیه ص 124.
20- اثبات الوصیه ص 210.
21- اصول کافى ج 1، ص 321، حدیث 9 انوار البهیه ص 125، اثبات الوصیه 211.