سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منبر مکتوب

اهداف ولایت عهدی
با استقرار مأمون بر سریر قدرت و انتقال قدرت از بغداد به «مرو»، کتاب زندگانی امام هشتم علیه السلام ورق خورد و صفحه تازه ای در آن گشوده شد؛ صفحه ای که در آن، حضرت سالها دچار اندوه و رنج و ناملایمات شد.

مأمون برای حفظ ظاهر نمی توانست مانند پدران خود هارون و منصور و... برخورد کند و او را به زندان بیفکند و یا مورد شکنجه و آزار قرار دهد. از این رو، روش تازه ای اندیشید و آن اینکه تصمیم گرفت با طرح ولایتعهدی و اظهار محبت به آن حضرت، او را به «مرو»، یعنی مقر حکومت خود بکشاند و ضمن استفاده از موقعیت علمی و اجتماعی آن حضرت، کارهای او را تحت نظارت کامل قرار دهد.

 

پیشنهاد ولایتعهدی و یا خلافت از طرف او صادقانه نبود، زیرا او برای خلافت برادرش را به قتل رساند و جنایتهای بی شماری را مرتکب شد و قابل تصور نیست که آن را به دشمن سرسخت خاندان خویش، یعنی امام هشتم علیه السلام بسپارد. پس بدون هیچ شکی پشت پرده ولایتعهدی نقشه های شیطانی وجود داشته که به برخی از آنها اشاره می شود:
1. از بین بردن مرکزیت شیعیان و علویان در مدینه و خاموش کردن قیام آنها.
2. بدنام کردن حضرت رضا علیه السلام در بین شیعیان و مبارزان؛ به این صورت که آنها بگویند: «امام هم درباری شد و....» ؛ چنان که اباصلت به امام گفت: برخی می گویند که شما ولایتعهدی مأمون را قبول کرده اید، با آنکه نسبت به دنیا اظهار بی رغبتی می فرمایید! حضرت فرمود: «به خدا قسم! این کار خوشایند من نبود، ولی من بین پذیرش ولایتعهدی و کشته شدن قرار گرفتم..» (1)
3. فرو نشاندن شورشهای علویان، مانند: قیام ابوالسرایا در کوفه که در نبرد او با طرفداران خلیفه، دویست هزار نفر از طرفداران مأمون به هلاکت رسیدند و در بصره که محل اجتماع عثمانیان بود، زید النار علوی قیام کرد و در مکه و نواحی حجاز، محمد بن جعفر، ملقب به «دیباج» قیام کرد و در یمن، ابراهیم بن موسی بن جعفر بر خلیفه شورید و در مدینه، محمد بن سلیمان بن داود بن حسن دست به قیام زد.
همچنین در واسط، جعفر بن زید بن علی و نیز حسین بن ابراهیم بن حسن بن علی قیام کردند و در مدائن، محمد بن اسماعیل بن محمد سر به شورش نهاد و... و کار به آنجا رسید که اهالی بین النهرین و شام که به تفاهم و همراهی امویان و آل مروان و... شهرت داشتند، به محمد بن محمد علوی همدم ابوالسرایا گرویدند. (2)مأمون برای خاموش کردن قیامها به این نتیجه رسید که به علی بن موسی الرضا علیه السلام پیشنهاد ولایتعهدی دهد.
4. گرفتن اعتراف از علویان مبنی بر اینکه حکومت عباسیان حکومتی مشروع است.
5. از بین بردن محبوبیت و احترامی که علویان در میان مردم از آن برخوردار بودند.
6. تقویت حس اطمینان مردم نسبت به مأمون و تثبیت حکومت و موقعیت او.
7. تحت نظر گرفتن فعالیتها و رفتار و حرکات امام هشتم علیه السلام.

 بر این امر شواهد مختلفی وجود دارد، از جمله:
یک. مأمون به رجاء بن الضحاک که مأمور آوردن حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام از مدینه به مرو بود، دستور داد که تمام کارهای امام را زیر نظر بگیرد.
دو. احمد بن محمد بن بزنطی از حضرت درخواست ملاقات کرد. حضرت فرمود: فعلاً میسر نیست [چون تحت نظر می باشم] .
سه. هشام بن ابراهیم راشدی از کسانی بود که امور امام دست او بود و تمام کارها و ارتباطات حضرت را برای مأمون و فضل بن سهل ذوالریاستین، وزیر مأمون، گزارش می داد. (3)
چهار. اباصلت می گوید: در حین مناظرات وقتی حضرت بر مخالفان غلبه می کرد، تمام حاضران می گفتند: به خدا قسم! او از مأمون به خلافت سزاوارتر است و جاسوسان این مطلب را به مأمون می رساندند. (4)
8. پایگاه اجتماعی و مردمی پیدا کردن، مخصوصاً بین ایرانیان و دوستداران اهل بیت علیهم السلام.
آنچه به عنوان اهداف مأمون در طرح ولایتعهدی یاد شد، صرف ادعا نیست، بلکه در کلمات خود مأمون نیز بدانها اشاره شده است؛ چنان که مأمون در پاسخ اعتراض حمید بن مهران (یکی از درباریان مأمون) و گروهی از عباسیان به این مسئله که چرا ولایتعهدی را به امام رضا علیه السلام سپرده، چنین می گوید: این مرد (امام رضا علیه السلام) از ما پنهان و دور بود و مردم را به سوی خود دعوت می کرد، ما خواستیم او را ولیعهد خویش قرار دهیم تا دعوتش برای ما باشد و به سلطنت و خلافت، اعتراف کند و شیفتگان او دریابند که آنچه او ادعا می کند [از بی اعتنایی به دنیا و حکومت و...] در او نیست و این امر مخصوص ما [عباسیان] است، نه او. و [همین طور] ما بیمناک بودیم؛ اگر او را به حال خود رها می کردیم، اتفاقی از ناحیة او پیش می آمد که توان جلوگیری آن را نداشتیم و قدرت تحمل آن را از دست می دادیم.....» (5)

تدابیر امام هشتم علیه السلام که اهداف مأمون را به شکست کشاند

مأمون در سال 200 ه. ق نامه ها و فرستادگان متعددی به حضور حضرت فرستاد و آن حضرت را با تأکید و تشدید به خراسان دعوت کرد. در مرحلة اول، حضرت فرمود: من دوست دارم در کنار قبر جدم بمانم... ، ولی با اصرار آنها، حضرت متوجه شد که برای رفتن مجبور است؛ لذا دو راه در پیش داشت:
یک. رفتن به خراسان را قبول نکند که در این صورت، او را دست بسته می بردند و ثمره و فائدة این راه این بود که شیعیان و اطرافیان متوجه می شدند که امام را اجباراً می برند، نه با اختیار و انتخاب خود؛ ولی به اهدافی که حضرت داشت نمی رسید.
دو. حضرت با اختیار خود قبول کند که به مَروْ برود.
حضرت در اینجا طریق دوم را به جهت اهدافی که در نظر داشت، انتخاب کرد و از طرف دیگر، با حرکات و شیوه های مختلفی به شیعیان مدینه و اطرافیان خود فهماند که برای رفتن مجبور می باشم که به نمونه هایی اشاره می شود:
1. هنگام حرکت از مدینه به سوی خراسان، برای وداع به مسجد النبی کنار قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله رفت و مکرراً با قبر پیامبر وداع می کرد و بیرون می آمد و دوباره نزد قبر برمی گشت و هر بار صدایش را به گریه بلند کرد [تا مردم متوجه شوند که اجباراً او را می برند] .
محوّل سجستانی می گوید: محضر امام رضا علیه السلام رسیدم. بعد از سلام و دریافت جواب، رفتن حضرت را به سمت خراسان [برای ولایتعهدی] تبریک گفتم. حضرت فرمود: محوّل! به دیدار من بیا؛ زیرا از جوار جدم خارج می شوم و در حال غربت از دنیا می روم و کنار قبر هارون مدفون می گردم. محوّل می گوید: من همراه حضرت رفتم تا سرانجام او را مسموم کردند.... (6)
2. امیة بن علی می گوید: در آن سالی که حضرت رضا علیه السلام به سوی خراسان حرکت کرد، در مراسم حج با او و فرزندش، حضرت جواد علیه السلام (که پنج سال داشت) همراه بودم. حضرت با خانة خدا وداع فرمود و چون از طواف خارج شد، نزد مقام رفت و در آنجا نماز خواند. حضرت جواد علیه السلام هم نزد حجر اسماعیل رفت و مدت طولانی در آنجا نشست. موفق، غلام حضرت رضا علیه السلام گفت: فدایت شوم برخیز! امام جواد علیه السلام فرمود: برنمی خیزم، مگر خدا بخواهد. و آثار اندوه در چهره اش آشکار بود.
موفق جریان را برای امام رضا علیه السلام مطرح کرد، حضرت با سرعت به کنار فرزندش آمد و فرمود: عزیزم برخیز! حضرت جواد علیه السلام عرض کرد: «چگونه برخیزم، در حالی که خانة خدا را به گونه ای وداع نمودی که دیگر نزد آن بر نمی گردی!»
حضرت رضا علیه السلام فرمود: «حبیب من برخیز!» آن گاه حضرت جواد علیه السلام برخاست و با پدر بزرگوارش به راه افتاد. (7)
3. هنگام خروج از مدینه خانواده و بستگان خود را جمع کرد و به آنها فرمود: برای من گریه کنید تا صدای گریة شما را بشنوم... و فرمود: «من هرگز از این سفر به سوی اهل بیتم بر نمی گردم..» در زیارتنامه آن حضرت نیز می خوانیم: «اَلسَّلَامُ عَلَی مَنْ اَمَرَ اَوْلَادَهُ وَ عِیالَهُ بِالنِّیاحَةِ عَلَیهِ قَبْلَ وُصُولِ الْقَتْلِ اِلَیهِ؛ (8)سلام بر [آن] کسی که به فرزندان و عیال خود دستور داد که پیش از به شهادت رسیدن، بر او گریه و نوحه کنند..» آن گاه دست پسرش، جواد علیه السلام را گرفت و بر قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله نهاد و او را به قبر مطهر چسباند و به رسول خدا صلی الله علیه و آله سپرد و حفظ او را به برکت پیامبر صلی الله علیه و آله از خدا خواست.
سپس حضرت جواد علیه السلام به سوی پدر نگریست و گفت: «به خدا سوگند! به سوی خدا می روی..» (9)
تمامی این امور به این هدف انجام می گرفت که به شیعیان و اطرافیان بفهماند و برساند که حضرت با اختیار خود به این سفر نمی رود.
4. به رغم آنکه مأمون از امام خواسته بود که از خانواده اش هر که را می خواهد، همراه بیاورد، حضرت با خود هیچ کس حتی فرزندش را نبرد؛ با اینکه به ظاهر، این سفر مهم و طولانی به نظر می رسید؛ چون طبق گفته مأمون، رهبری امت اسلامی را به دست می گرفت و جا داشت با تمام اهل و عیال بدان دیار حرکت کند، ولی حضرت با رفتن خود به تنهایی فهماند که این مسافرت به دلخواه او نیست و چندان اهمیتی از دید او ندارد.

 






نوشته شده در تاریخ دوشنبه 93 دی 1 توسط منبر مکتوب
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin