(در کتاب مهیج الاحزان آمده است:) وقتی قافله به کربلاء واردشد و در آن سرزمین پربلاء وارد شد، ام کلثوم خدمت برادر رسید: برادر این وادی بسیار هولناک و وحشت زا می باشد چه آنکه از هنگامی که پای من به این وادی رسیده هول و وحشت عظیمی در من پیدا شده.
امام علیه السلام فرمودند: خواهرم در زمان پدرم هنگامی که باتفاق آن حضرت و برادرم به صفین می رفتیم عبورمان به این سرزمین افتاد پیاده شده و استراحت نمودیم پدرم سر مبارکش را در دامن برادرم گذارد و ساعتی خوابید و من بالای سر آن حضرت نشستم، پس از آنکه از خواب برخاست شدید و سخت می گریست، برادرم سبب گریه را جویا شد؟
پدرم فرمود: در خواب دیدم گویا این وادی دریائی است از خون و فرزندم حسین در آن غوطه می خورد و در حال غرق شدن پیوسته استغاثه می کند و کسی پناهش نمی دهد.
روز مرا مخواه که شام عزا کنی
خیمه مزن که خیمه غم را به پا کنی
***
دلشوره های خواهر خود را نگاه کن
پیش از دمی که با غم خود آشنا کنی
***
حتی قسم به سایه عباس میخورم
تا التماس های مرا هم روا کنی
تعبیر شد تمامی کابوس های من
من را به قتلگاه کشاندی رها کنی
***
صد بار دیده ام غمت از کودکی به خواب
صد بار دیده ام که در اینجا چه ها کنی
دیدم که خاک بر سر و رویم نشسته است
دیدم رسیده ای که مرا مبتلا کنی
***
دیدم لبت ترک ترک و چهره سوخته
دیدم به چشمِ قاتل خود چشم واکنی
دیدم که سنگ شیشه پیشانیت شکست
دیدم که تیر از بدن خود جدا کنی
***
دیدم برای آنکه بخیزی به زانویت
سر نیزه ای شکسته گرفتی عصا کنی
***
دیدم لباس مادری ات را ربوده اند
پیراهنی نبود و تنت بوریا کنی