استاد طاهر زاده
حل مشکل حدوث و قِدَم: از جمله نکاتی که همواره ذهن بشر به دنبال آن بوده است، موضوع حادث یا قدیم بودن عالم ماده است. انسانها میخواستهاند بدانند آیا عالم ماده ابتدایی داشته و یا همواره بوده است، در این راستا سخنان زیادی مطرح میشده ولی بعضی از سؤالات در این باره بیجواب میماند تا آنکه با طرح حرکت جوهری انسان توانست جواب مناسبی در این رابطه بگیرد، به این صورت که وقتی براساس برهان حرکت جوهری مشخص شد که زمان، بُعدی از عالم مادّه است و خارج از عالم مادّه، زمان معنی ندارد، نتیجه میگیریم که با خلق عالم مادّه، زمان به وجود میآید، یعنی همین که جهانِ مادّه هست، زمان هست؛ نهاینکه اوّل زمان بوده وبعداً جهان مادّه در آن زمان به وجود آمده باشد؛ پس اینطور نیست که عالم مادّه در یکی از مراحل زمان بهوجود آمده باشد و یا عالم مادّه از اوّل، همین که زمان بوده، در کنار زمان بوجود آمده باشد و تصور کنیم عالم مادّه یا «حادث زمانی» باشد و در زمان حادث شده باشد و یا«قدیم زمانی» باشد، و از ابتدای زمان بهوجود آمده باشد. زیرا زمان، موجود مستقلّی نیست که جهان، در آن و یا همراه آن بهوجود آمده باشد، بلکه طبق حرکت جوهری، «جهان مادّه» هر لحظه بهوجود میآید و «زمان» هم پیرو آن، لحظهبهلحظه موجود میشود. پس میتوان گفت: جهان مادّه هر لحظه حادث است و زمانِ مخصوص به آن نیز هر لحظه حادث خواهد بود.
با توجه به نکات فوق باید گفت: کلّ عالم مادّه در بیزمان و بیمکان ایجاد شده است، یعنی همانطوریکه عالم مادّه در زمانی ایجاد نشده، بلکه همراهِ بوجودآمدن خود، زمانِ خود را هم بوجود آورده است، در مکانی خاص نیز ایجاد نشده، بلکه خودش همان مکان است، و همین که بهوجود آمد، مکان و زمان معنی پیدا کرد.
با توجه به مطلب فوق امثال این سؤال که اگر کسی بپرسد: خداوند قبل از اینکه دنیا را خلق کند چه میکرد؟ جایگاهی نخواهد داشت، زیرا بودن دنیا به عنوان ذاتی که دارای حرکت است، مساوی است با وجود زمان پس معنا نمیدهدکه بپرسیم قبل از خلقت جهان خداوند چه میکرد؟! در سؤال فوق سؤال کننده زمان را فوق عالَم و حتی فوق خداوند فرض کرده که این سؤال برایش پیش آمده، در حالی که زمان به تبع ماده و همراه ماده ایجاد میشود نه فوق آن و نه خارج از آن.
سؤال: با توجه به این که علت هر حرکتی باید خودش حرکت داشته باشد و با توجه به این که علت حرکت عالم، خداوند است، آیا خدا هم باید حرکت داشته باشد؟! و از آنجایی که هر موجود متحرکی نیازمند است پس خداوند هم باید نیازمند باشد؟!
جواب: عنایت داشته باشید که خداوند عین وجود است، از عین وجود، تنها وجود صادر میشود. وجود دارای شدت و ضعف است و هر مرتبه از آن خاصیت و صفت مربوط به خود را دارد، یکی از مراتب وجود، عالم ماده است که در ذات و وجودِ خود عین حرکت است و از خداوند تنها وجودِ عالم ماده صادر میشود و از این جهت لازم میآید که خداوند عین وجود باشد که نتیجه درستی است و همینطور که خداوند وجود آب را میدهد و آن وجود در آن شرایط عین تری است و خداوند به آب تری نداده تا نتیجه بگیریم پس خودش باید عین تری باشد، از خداوند وجود عالم ماده صادر میشود که آن وجود عین حرکت است.
وقتی روشن باشد که از خداوند تنها وجود صادر میشود و فراموش نشود ذاتی که عین حرکت است مرتبهای از وجود است، دیگر آن شبهه پیش نمیآید که چون هر حرکتی نیاز به متحرک دارد پس باید خداوند حرکت داشته باشد و از جهت این که حرکت دارد نیازمند است، زیرا خداوند وجود جوهریِ عالم ماده را به آن میدهد و آن وجود در مرتبهی ذات خود عین حرکت است، همین طور که آب در مرتبهی ذات خود عین تری است و خداوند تری را به آب نداده بلکه وجود آب را به آب داده است.
سؤال: اگر موجود مادی تا زمانی که ذاتش متحول است از عالم الهی فیض میگیرد، آیا وقتی به فعلیت رسید و قوههایش به فعل تبدیل شد دیگر فیض دریافت نمیکند؟
جواب: وقتی عالم ماده دیگر قوهای ندارد که جهت تبدیل قوههایش به فعل، فیض بگیرد و تبدیل به فعل شده و مجرد گشته دیگر آن نوع فیض را که قوههایش را تبدیل به فعلیت کند نیاز ندارد ولی در گرفتن فیضِ بقاء همواره محتاج حق است و به این لحاظ خداوند دائماً وجود آن شیئ را به آن میدهد و در اثر تجلیِ وجودی که خداوند به آن موجود میدهد باقی است. مثل عالم مجردات که بقائشان نشانهی ادامهی فیض الهی است. فیض الهی در یک مرتبه، فیض کمال است - برای موجودی که در فعلیت تامّ نیست و هنوز قوه دارد- و در یک مرتبه فیضِ بقاء است - برای موجودی که قوهای ندارد و سراسر فعلیت است- فیضی که به عالم ماده میرسد فیضی است که ماده را از نقص و قوه خارج میکند و به تجرد میرساند ولی فیضی که به عالم مجردات میرسد مثل عالم ملائکه، فیض بقاست و وجود دم به دم آنها از فیض الهی است و بدین لحاظ گفته میشود هویت موجود تعلقی است چون بقاء آن به اتصال به حضرت حق است و با این اتصال است که فیض وجود به موجود داده میشود.
علت تنوع پدیدهها در عالم ماده
سؤال: اگر همهی موجوداتِ مادی یک جوهر دارند که آن جوهر عین حرکت است، پس چرا در ظاهر یکی سنگ است و یکی چوب و همه یک چیز نیستند؟
جواب: جوهر عالم ماده یک چیز است و آن مرتبهای است از عالم وجود که آن مرتبه عین حرکت است. منتها در هر مرحله به جهت شرایط خاصِ ظهورِ آن جوهر، چهرههای متفاوتِ حرکت ظاهر میشود، که آن چهره یا به صورت سنگ است یا چوب و یا آب و غیره. مثل این که بدن ما در اثر حرکت در یک مرحله کودک است و در یک مرحله به صورت جوان ظاهر میشود. در اثر شرایط ظهور حرکت در عالم ماده، ما با پدیدههای مختلفِ مادی روبرو هستیم و از این جهت گفته میشود: «پدیدههای مختلف در عالم ماده، چهرههای مختلف حرکتِ ذاتی عالم مادهاند» و این نیز روشن است که همهی پدیدههای عالم ماده با همه تنوعشان در یک مرتبه از وجود قرار دارند که آن پایینترین مرتبهی قبول فیض است و مرتبهی پائینتری فرض ندارد.
عالم ماده، بستر ایجاد نفس
ملاصدرا روشن میکند: «اّلنَّفْسُ جِسْمَانِیّةُ الْحُدُوث وَ رُوحانیةُ الْبَقَاء» یعنی نفس انسان در بستر جسم، حادث میشود ولی بقایش روحانی است و لذا پس از جدایی از بدن، میتواند بدون جسمِ مادی باقی بماند. چون توانسته است در بستر بدنِ مادی قوههای خود را به فعل تبدیل کند.
سؤال: آیا جسمانیةالحدوث بودن نفس به آن معنا نیست که علت وجود نفسِ ناطقهی انسان، جسم و عالم ماده است؟ آیا ممکن است علت موجود مجردی مثل نفس، عالم ماده باشد، و معلول در درجهی وجودیِ بالاتر از علتِ خود قرار داشته باشد؟
جواب: «جسمانیة الحدوث»بودن نفسِ ناطقه بر مبنای تفکر ملا صدرا به این معنا است که نفس در بستر جسم در عالم ماده حادث شده است ولی نه علت نفس ناطقه جسم و ماده باشد بلکه جسم آماده میشود تا نفسِ ناطقه به عنوان فیض بعد از فیض از عالم بالا بر جسم به همان اندازه که ظرفیت گرفتن فیض را دارد، تجلی کند. همانطور که در حرکت جوهری روشن شد ذات عالم ماده همواره از عالم ماوراءِ خود فیض دریافت میکند و از نقصهایش رها میشود، بر این اساس است که ملا صدرا میگوید نفس انسان در بستر عالم ماده و در بستر ذات متحول آن، در شرایط جنینی و براساس فیضی که از عالم ماوراءِ ماده فیضان میشود، به وجود میآید و لذا از نظر ملاصدرا، عالمِ جسم، علت مُعِدّه و بستر ایجاد نفس است نه علت حقیقی آن. به طوری که جسم و عالم ماده در اثر ذات متحرک خود بستر را فراهم میکند تا فیض از عالم ماوراء بر آن تجلی کند و با آمادهشدن هرچه بیشتر جسم، فیض کاملتری متجلی گردد.
ریشهی حرکت در نفس
سؤال: مگر حرکت جوهری فقط مربوط به عالم ماده نیست، پس چرا گفته میشود که نفس انسان که مجرد است و در اثر حرکت جوهری استکمال مییابد؟
جواب: آری حرکت جوهری مربوط به ماده است، منتها فرق نفس با سایر مجردات این است که نفس دارای تجرد نسبی است و یک نحوه تعلق به بدن دارد، در نتیجه حکم بدن - به عنوان یک موجود مادی - در نفس سرایت میکند، و تا وقتی نفس به بدن تعلق دارد حرکت جوهریِ بدنِ مادی در نفس جریان دارد و موجب استکمال جوهریِ نفس میشود و نفس در اثر حرکت جوهری شدّت مییابد. از طرف دیگر از آن جهت که جوهر عالم ماده عین حرکت است و از این جهت عین تبدیل قوه به فعل است، هر موجودی که بخواهد قوههایش را تبدیل به فعل کند باید به چیزی رجوع کند که عین تبدیل قوه به فعل است، بدین لحاظ نفس ناطقه به بدن تعلق میگیرد تا با تعلق به جوهر مادی، بالقوههایش به فعل تبدیل شود.
نفس ناطقهی انسانی در مسیر تبدیل قوههایش به فعل اگر در صراط عبودیت قرار گرفت، در اثر شدت وجود، جنبهی تعلقش به بدن کم میشود و توجهش به عالم بالا بیشتر میگردد، در این حالت یک نحوه موت اختیاری نصیب او خواهد شد و اختیاراً از عالم حرکت به عالم قرار سیر میکند.
اما اگر انسان خود را در صراط عبودیت قرار نداد و به عالم ماوراء عالم ماده سیر نکرد، حرکت جوهریِ ذاتیِ او بدون اینکه او بخواهد، به سوی عالم ماوراء سیر میکند منتها تضادی بین جهت تکوینی انسان با جهت اختیاری یا تشریعی او به وجود میآید، در این حال وقتی وارد عالم قیامت شد خود را برای آن عالم آماده نکرده است و لذا عذابهای قیامتی نصیب او میشود.
مبنای اخلاق در منظر حرکت جوهری
حرکت جوهری روشن میکند هرچه به عالم ماده نزدیکتر شویم، به زمان یعنی به گذشته و آینده نزدیک شدهایم و هرچه از ماده فاصله بگیریم به عالمی فوق زمان و مکان نزدیک میشویم؛ عالمی که در آن عالم، گذشته و آینده از همدیگر فاصله ندارند و در واقع به مقام بیزمان نزدیک میشویم و به تعبیر دیگر گذشته و آینده که در عالم ماده قابل جمع نیست، در آن حالت در پیش ما جمع می شود و در یک لحظه همهی گذشته و آینده نزد انسان حاضر است. شرط چنین حضوری فاصله گرفتن از عالم ماده و نسبتهای مربوط به عالم ماده است و این که حکم حضرت اَحد را بر جان و رفتار خود حاکم نماییم. به عبارت دیگر با توجه به حرکت جوهری روشن میشود هر چه قلب انسان توحیدیتر شود و در توحیدِ خود استمرار ورزد، همهی هستی در پیش او جمع خواهد شد و احاطه بر عالم کثرت پیدا میکند و نه تنها آنچه را در دورترین مکانها یا زمانها است در نزد خود حاضر مییابد بلکه به جهت ذات مجردش در عوالم فوق ماده حضور مییابد. از این جهت روشن است که دستورات دین در اخلاق و عقاید برای حاکمیت حکم حضرت اَحدیت است تا جنبههای مادی انسان تحت حاکمیت جنبههای وحدانیاش قرار گیرد و شایستهی قرب الهی گردد. و از این طریق است که میتوان گفت: برهان حرکت جوهری پلی است به سوی عرفان.
موضوع انتقال تخت ملکه سبأ و حرکت جوهری: وقتی متوجه شدیم که عالم ماده عین حرکت است و روشن شد که عالم ماده هر لحظه عالم جدیدی است و روشن شد که خداوند هر لحظه عالم ماده را ایجاد میکند، حال اگر انسانی تزکیه کرد و به وحدت رسید میتواند به مبادی عالم کثرت نزدیک شود و در آن تصرف کند. اگر چنین انسانی اراده کند تا آن قسمت از فیضی که به عالم ماده در فلان مکان می رسد، در قسمت دیگری ریزش کند، چنین میشود. مثل نور چراغ قوهای که در دست ماست و به جای این که در این مکان نورش را بیندازیم، در مکان دیگری میاندازیم. پس اینطور نبود که وقتی حضرت «عاصف بن برخیا» تخت ملکهی سبأ را به اورشلیم آورد، آن تخت را با سرعت زیاد حرکت داد، زیرا به حضرت سلیمان عرض میکند: «أَنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُک»من آن تخت را قبل از آن که چشم بر هم زنی برای شما میآورم، یعنی جناب عاصف در بیزمان آن کار را کرد. پس حضرت «عاصف بن برخیا» طبق بحث حرکت جوهری با دسترسی به مبادی فیض عالمِ فوق ماده است یافته و وجود آن تخت را به جای آن که در یمن ریزش کند، در اورشلیم ریزش داد.
در مورد طیّ الارض نیز باید متوجه بود؛ وقتی خداوند بر کسی چنین توانایی میدهد، او میتواند در مبادی ریزش بدنش تصرف کند و بدنش را هر جا خواست ریزش دهد.
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 93 مهر 9 توسط
منبر مکتوب