سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منبر مکتوب

هدف حرکت: در عالم ماده هر پدیده‌ای قوه خاصِ خود را دارد، پس هر پدیده‌ای حتماً هدف خاص خود را دارد، این یعنی هر حرکتی حتماً هدفِ خاصی را دنبال می‌کند و تنها در همان زمینه و جهتی که قوه دارد حرکت دارد و به این معنا گفته می‌شود حرکت همیشه هدف‌دار است. موجود در عالم ماده یعنی چیزی که از جهتی موجود است و از جهتی معدوم می‌باشد و با حرکت، جهتِ معدوم یا قوه آن تبدیل به فعلیت می‌شود. به عبارت دیگر حرکت عبارت است از تبدیل آن چیزهایی که در شیئ نیست به ایجاد آنچه می‌تواند داشته باشد.
برهان اول حرکت جوهری: برای اثبات حرکت در ذات یا جوهرِ عالم ماده باید متوجه شویم:
1: در عالم ماده هر چیزی در حال تغییر است، چه کُند و چه تند، فرسایش، هوازدگی، زنگ زدن، تغییرات فیزیکی و شیمیایی همه نشان‌دهنده‌ی این است که در عالم ماده هیچ چیز نیست که تغییر نکند.

2: این تغییرات تماماً در اَعراض نمایان می‌شود.
3: از آنجایی که اَعراض در وجود خود وابسته به جوهراند و هیچ استقلالی ندارند. صفاتشان هم حتماً وابسته به جوهر است. حال که تمام اعراض در حرکت‌اند، پس حرکتشان هم مربوط به جوهر است، یعنی حرکتِ اَعراض مربوط به جوهرشان است.
از آن‌جایی که علتِ متغیر، متغیر است، پس علتِ اعراضِ متغیر هم باید جوهرِ متغیر باشد و در نتیجه ریشه‌ی همه‌ی تغییرات به جوهر برمی‌گردد و باید تغییر اصلی در عالم ماده را در جوهر بدانیم. وقتی همه‌ی حرکت‌ها در این عالم ریشه‌اش در جوهر است دیگر نمی‌توان گفت جوهر هم جوهری دارد بلکه باید متوجه باشیم خودِ جوهر عین حرکت است، چون وقتی می‌گوئیم جوهر تغییر می‌کند یعنی خودش عین تغییر است مثل این‌که وقتی می‌گوئیم جوهر یا ذات آب تر است یعنی خودش عین تر است. ادعای ما در حرکت جوهری همین است که «ذات و جوهر جهان ماده جنبیدن و حرکت است» نه چیزی که می‌جنبد.
با توجه به این‌که روشن شد اَعراض وجودشان مستقل نیست و علت تغییرِ اعراض، جوهر است باید متوجه بود معنی متغیربودن جوهر این است که ذات ماده چیزی جز تغییر نیست. عنایت داشته باشید وقتی پای جوهر یا ذات به میان می‌آید، جایی برای اعراض نمی‌ماند و به همین جهت نتیجه می‌گیریم ذات عالم ماده چیزی جز حرکت و جنبیدن نیست، یعنی وجودش همان حرکت است.
ذات ماده درجه‌ای از وجود :با توجه به این که جوهر عالم ماده عین حرکت است و با توجه به موضوع اصالت وجود، می‌توان گفت: ذات عالم ماده که یکی از درجات وجود در هستی است عین حرکت است. یعنی وجودش همان حرکت است، نه این که وجودی دارد و حرکتی، بلکه وجودش عینُ الحرکه است به این معنا عینُ الحرکه یک درجه از وجود است. مثل نور که وجودش همان روشنایی است، نه این که یک نور داریم و یک روشنایی. ذات ماده هم خودش حرکت است، آری ذات ماده یک درجه از وجود است که آن وجود چیزی جز حرکت نیست، به عبارت دیگر خودِ حرکت یک مرتبه از وجود در عالم است و این نکته‌ی بسیار ارزشمندی است.
طبق قاعده‌ی «کُلُّ مَا بِالْعَرَض لَابُدَّ اَنْ یَنْتَهِی اِلَی مَا بِالذَات» که هر عَرَضی حتماً باید به ذاتی ختم شود، مثل آن که هر شوری به عین شوری ختم می‌شود و هر وجودی به عین وجود ختم می‌شود پس هر حرکتی هم به عین حرکت ختم می‌گردد.
این‌که می‌بینیم در طول رشد سیب، بو و رنگش تغییر می‌کند و شدیدتر می‌شوند به جهت آن است که جوهر آن با حرکت ذاتی خود، تغییر کرده و نسبت به خود به کمالات برتری دست یافته.
نتیجه‌ای که تا حال می‌توان گرفت این است که جوهر ماده عین حرکت است، هر چند حسّ ما آن جوهر و حرکت آن را حس نمی‌کند، چون جوهر وَجهی از پدیده است که با عقل متوجه آن می‌شویم و لذا حرکت آن را نیز باید با عقل شناخت. دقیقاً مثل نور اتاق که هر لحظه در حال تغییر است و از منبع نور هر لحظه نور جدیدی در اتاق داریم ولی آن حرکت را حس نمی‌کنیم، و یا مثل شعله‌ی گاز که هر لحظه شعله‌ی جدیدی است، - چون اگر شعله‌ی ثابتی بود باید وقتی گاز قطع می‌شد باز هم شعله ثابت بماند - با این که هر لحظه شعله‌ی جدیدی در میان است ولی حس نمی‌کنیم، اما می‌فهمیم. جهان ماده هم به جهت ذات متغیرش هر لحظه جهان جدیدی است. اما حسِّ ما آن را درک نمی‌کند ولی عقل ما آن را می‌فهمد.
برهان دوم حرکت جوهری: (برهان زمان) :جهت اثبات حرکت جوهری از طریق زمان باید مقدمتاً بدانیم:
1: همه چیزهای مادی زمان‌منداند، به این معنا که زمان بر آن‌ها می‌گذرد مثل این که می‌گوئیم عمر این درخت پنجاه سال است و یا عمر زمین حدود 14 میلیارد سال می‌باشد.  
2: زمان چیزی جز تقدم و تأخر نیست. به این معنا که می‌گوئیم زمان همان گذشته و آینده یا قبل و بعد است.
3: هیچ‌گاه چیزی نمی‌تواند صفتی را پذیرا باشد که ذاتش خلاف آن صفت باشد، به همین جهت نمی‌توان چیزی که وزن ندارد - مثل روح- وزن کرد و یا چیزی که طول ندارد متر نمود.
4: چون نمی‌توان پدیده‌های مادی را از زمان جدا کرد. نتیجه می‌گیریم زمان‌مندی، جزء ذات آن‌هاست به این معنا که باید پدیده‌های مادی، ذاتاً زمان‌مند و دارای تقدم و تأخر باشند. همان طور که تری را نمی‌توان از آب گرفت و ذاتاً آب دارای تری است.
5: وقتی در جایی تقدم و تأخر به عنوان یک واقعیت در میان باشد یعنی در آنجا حرکت هست، حال وقتی می‌گوئیم ذات پدیده‌های مادی دارای تقدم و تأخر است یعنی ذات پدیده‌های مادی دارای حرکت است و آنچه در خارج از ذهن در ذات موجودات مادی هست، حرکت است.
از آنجایی که ذهن می‌تواند بعضی چیزهایی را که در خارج به صورت یگانه هستند را از هم جدا کند و این عمل را انتزاع یا تجرید می‌گویند، در همین رابطه ذهن انسان از تقدم و تأخر که همان حرکت است معنای زمان را انتزاع می‌کند ولی در حقیقت آنچه در خارج هست، حرکت یعنی وجودی است که دارای تقدم و تأخر است ولی ذهن می‌تواند این تقدم و تأخر را مستقل در نظر بگیرد و معنای «زمان» را در خود ایجاد کند، از این جهت گفته می‌شود. «زمان» انتزاع ذهن است نه این‌که زمان وجودی مستقل در خارج باشد، هرچند زمان امر موهومی نیست که صرفاً ساخته و پرداخته‌ی ذهن باشد. مثل این‌که آنچه در خارج است حرکت زمین است و ذهن ما از آن حرکت، 24 ساعتِ شبانه روز را انتزاع می‌کند. پس زمان که انتزاع ذهن است، دروغ و موهوم نیست بلکه چیزی است که مصداق خارجی آن همان حرکت و یا تقدم و تأخرِ ذات عالم ماده است.
با توجه به نکات فوق می‌توان گفت: همان گونه که مکان از ماده جدا شدنی نیست و بُعدی از ابعاد ماده است، زمان هم بُعدی از ابعاد ماده است و نه پدیده‌ای مستقل و ذهن انسان زمان را از حرکت انتزاع می‌کند و مبنای مفهوم زمان، انتزاع ذهن است از ذاتی که در خارج دارای تدریج یا حرکت است که با فرا رسیدن جزیی از آن، جزئی از زمان انتزاع شود. به عبارت دیگر زمان جزئی از حرکت را نشان می‌دهد مثل این که هر اندازه که این درخت حرکت می‌کند ما اندازه حرکت آن را با زمان نشان می‌دهیم و می‌گوئیم این درخت سه سال دارد یعنی حرکت آن را با زمان تعیین می‌کنیم.
با توجه به نکاتی که عرض شد روشن می‌شود همین که عالم ماده زمان می‌پذیرد دلیل بر این است که تقدم و تأخر در ذات آن نهفته است و باید ذاتش دارای تقدم و تأخر یا حرکت باشد.
حرکت جوهری ماوراء شتاب:وقتی جوهر ماده، عین حرکت شد، دیگر تندی و کندی و شتاب و عدم شتاب برای جوهر ماده معنا نمی‌دهد، همان طور که برای آب که عین تری است، تریِ بیشتر معنا نمی‌دهد. شدّت و ضعف مربوط به حرکت‌های عرضی است و نه حرکت جوهر، زیرا جوهر عین حرکت است و چون ذات عالم ماده عین حرکت است ظرفیت وقوع هر حرکتی را هر اندازه هم که شدید باشد دارد.  
سؤال: اگر حرکت، سراسر عالم ماده را فرا گرفته و ذات عالم ماده هر لحظه جدید است، چرا ما آن را حس نمی‌کنیم؟
جواب:اولاً: هیچ حرکتی، حتی حرکت‌های غیر جوهری را حسّ ما به تنهایی درک نمی‌کند بلکه به کمک عقل درک می‌شوند. ثانیاً: همان‌طور که روشن شد جوهر محسوس نیست تا حرکت آن محسوس باشد. ثالثاً: حرکت جوهری یعنی ذاتی که عین حرکت است، پس چیزی نیست که حرکت کند تا ما با حس کردنِ آن چیز، حرکت آن را حس کنیم. به همین جهت صرفاً می‌توان حرکتِ جوهرِ عالم ماده را با عقل متوجه شد و از طریق برهان عقلی به وجود آن پی برد.
شبهه بقاء موضوع:با نظر به حرکت جوهری که از طریق آن روشن می‌شود ذات جهان عین حرکت است و هر لحظه جهان، جهان  نوینی است، این سؤال پیش می‌آید که از کجا بفهمیم این جهان، همان جهان قبلی است؟ اگر این «الف» تماماً عوض شد و «ب» گشت، از کجا بفهمیم این «ب» همان «الف» است؟ به عبارت دیگر با قبول حرکت جوهری، موضوع حرکت گم می‌شود و معلوم نیست چه چیزی حرکت کرد. در حالی که اگر مثل قدما بپذیریم این سیب همان سیب قبلی است که اعراضش عوض شده، موضوعِ حرکت ثابت است اما از نظر ملاصدرا که حرکت هم در اعراض است و هم در جوهر، دیگر موضوعی برای حرکت نمی‌ماند. این اشکالی بود که تحت عنوان «شبه بقاء موضوع» به حرکت جوهری وارد شد.  
جواب: 1- در حرکت جوهری آنچه عامل اتصال مرحله‌ی قبل به مرحله‌ی بعد است خود حرکت است. چون حرکت به عنوان اتصالِ گذشته‌ی شیئ به آینده‌ی آن، همواره در صحنه است زیرا حرکت از سکون‌های متوالی تشکیل نشده تا در مرحله‌ی بعدی، مرحله‌ی قبلی آن گم شود، بلکه یک وجود متصل است که همواره به عنوان ذات شیئ در صحنه است، پس از آن جهت که شخصیت حرکت موجب اتصال گذشته به آینده است - چه در حرکت اعراض و چه در حرکت جوهر- پس موضوع هرگز گم نمی‌شود.
جواب: 2- در جواب شبهه‌ی بقاء موضوع علاوه بر جواب فوق می‌توان گفت از آنجایی که حرکت عبارت است از تبدیل قوه به فعل و در حرکتِ جوهری با تبدیل قوه به فعل شیئ شدید می‌شود و همان شیئ است که شدید شده پس چیزی گم نشده بلکه همان شیئ شدید شده و تنها جوهر عالم نقصش برطرف گشته و لذا همان عالم است که قوه‌هایش به فعلیت رسیده.
 نتایج حرکت جوهری:
1- اثبات ذات قیّوم خداوند:هر جا پای حرکت در میان است پای نیاز در میان است، چون حرکت یعنی گرفتن چیزی که شیئ ندارد. وقتی روشن شد جهان عین حرکت است پس معلوم می‌شود کل جهان ماده عین نیاز است تا دائماً قوه‌هایش به فعل تبدیل شود، از این جهت باید دائماً از عالم فوق عالم ماده فیض لازم به عالم ماده برسد. چون عالم ماده چیزی جز عین نیاز نیست. حال اگر فیض از عالم فوق به عالم ماده نرسد – با توجه به آن که عین حرکت، عین نیاز است - عالم ماده هیچ می‌شود. مثل شعله‌ی گاز که دائماً گاز به آن می‌رسد و اگر یک لحظه گازِ جدید به آن نرسد شعله هیچ می‌شود.
با توجه به این‌که عین حرکت عین نیاز است اگر ذات عالم ماده آن چیزی را که نیاز دارد بگیرد، حرکت و وجود دارد و به آن‌چه باید برسد می‌رسد. اما اگر در عین این‌که عین نیاز است آن چیزی را که نیاز اوست به آن نرسد حرکتی در صحنه نمی‌ماند و چون وجود عالم ماده همان حرکت است اگر حرکت نباشد وجودی برای عالم ماده نخواهد بود. یعنی اگر عالم ماده لحظه از عالم بالا فیض نگیرد، نیست می‌شود و همین که جهان ماده وجود دارد نشان از آن دارد که دائماً از عالم معنا به آن فیض می‌رسد.
قرآن می‌فرماید: «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی‏ شَأْنٍ» همواره خداوند در ایجاد و دادن فیض دائمی است و از این جهت جهان دائماً در قبضه‌ی حق است و هر لحظه‌ای با فیض حضرت حق ایجاد می‌شود.
حرکت جوهری می‌گوید رابطه جهان با خدا مثل رابطه‌ی ساختمان با بنّا نیست بلکه همواره با فیض الهی ایجاد می‌شود و فیض خداوند دائمی است و اگر خداوند فیضش را نداد دیگر جهانی نیست و از طریق برهان حرکت جوهری می‌توان ذات قیّومی را که دائماً به این عالم فیض می‌رساند تا باقی بماند و کامل شود را اثبات کرد. همان چیزی که در دعا داریم و به خداوند عرض می‌کنیم: «یَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى‏ الْبَرِیَّة» ای کسی که نسبت به مخلوقات دائم الفیض و دائم الفضل هستی.  
2- اثبات معاد به معنای عام:
الف: طبق بحث حرکت جوهری روشن شد که جهان ماده، یکپارچه حرکت است.
ب: روشن شد حرکت معنا ندارد مگر این که جهت و غایتی داشته باشد و از قوه به فعلیت برسد. به این معنا که جهان ماده تا بی‌نهایت نمی‌تواند باشد چون بی‌نهایت قوه ندارد بلکه جهتی خاص دارد و در همان جهت با از بین رفتن نقص‌های قوه‌هایش توسط فیض دائمی، به فعلیت می‌رسد.
ج: تبدیل قوه به فعلیت برای جهان ماده در نهایت به معنای خارج‌شدن از حالت مادی به حالتی است غیر مادی و این بدین معنا است که جهان ماده از طریق حرکت جوهری به قیامت و معادِ خود می‌رسد، چون روشن شد بقای حرکت، به ادامه فیض است و همواره عالم ماده در حال گرفتن فیض از عالم معناست، و همواره دارد نقصش کم می‌شود تا در نهایت همه‌ی قوه‌هایش به فعل تبدیل شود. پس جهان ماده در حال تبدیل شدن به قیامت و معاد خود می‌باشد.
د: معلوم است وقتی نقص جهان ماده از بین رفت دیگر حرکت ندارد، و جوهر ماده هرچه می‌توانست از مبدأ فیض قبول کند، قبول کرده، در این حالت دیگر جهان از ماده‌بودن خارج شده است و خصوصیات عالم ماده را ندارد. وقتی جهان از ماده‌بودن و نقص‌های قوه خارج شد و به فعلیت رسید و کمال یافت، به همان معنایی می‌رسد که قرآن در وصف آن می‌فرماید: «أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها» زمین در قیامت به نور پروردگارش نورانی می‌شود. نه این‌که به نور خورشید نورانی باشد زیرا خورشید هم ماده است و با تحقق قیامت و منورشدن همه‌چیز به نور پروردگارشان خورشید هم به نورانیتی می‌رسد از جنس نورانیت موجودات مجرد.
و: معلوم است که وقتی جهان از ماده بودن خارج شد و به فعلیت رسید و نورانی شد، دیگر وجودی است برتر از وجود مادی که نقص‌های مادی در آن باشد از این جهت گفته می‌شود. هم‌اکنون جهان دارد قیامت می‌شود مثل کودکی که همین حالا در حال جوان شدن است.
جهان مادی مانند کودکی که جوان می‌شود در خود حرکت می‌کند، بدون آن که مکانی را طی نماید از خودِ اولیه‌ی خود به خودِ برترش دست می‌یابد و به این صورت در حال تحول است و قرآن در توصیف چنین حالتی می‌فرماید: «یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ» قیامت روزی است که زمین و آسمان‌ها غیر از این می‌شوند زیرا از نقص‌هایشان در می‌آیند و به کمال می‌رسد در آن حدّی که مثل موجود زنده سخن می‌گویند.
  جایگاه معاد جسمانی در حرکت جوهری:
اولاً: طبق حرکت جوهری، جهان، همین جهان است که شدید می‌شود و نقص‌هایش برطرف شده و قوه‌هایش به فعل تبدیل می‌شود، پس قیامت چیزی جز همین دنیا نیست که شدید شده است.
ثانیاً: معادِ جسمانی یعنی در قیامت هیچ روحی بدون بدن نیست و همه اعمال و نیات انسان‌ها به صورت جسم در می‌آیند، به همین جهت ما در قیامت جسم داریم ولی جسم ما از جنس آن نشئه است مثل جسمانیت دست و پای ما در عالم رؤیا که جنس همان عالم است. در قیامت هم دست و پا داریم اما آنجا که «أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها» شده و جنس زمین از جنس دیگری است دست و پا و جسم ما هم هم‌سنخ آن عالم است و نورانی به نور رَبّشان می‌باشند.  
3- روشن‌شدن شخصیت زمان به عنوان بُعد چهارم ماده
الف: روشن شد زمان عبارت است از مفهوم تقدّم و تأخّر در ذهن، بدین معنا که زمان مفهومی است در ذهن که همان مفهومِ تقدّم و تأخّر است همان‌طور که ما از آب در ذهن خود مفهوم تری و رطوبت را داریم.
ب: مصداق تقدّم و تأخّر در خارج از ذهن موجودی است که حرکت دارد، مثل آن که مصداق مفهومِ رطوبت، در خارج از ذهن موجودی است که تر است، در حالی که آنچه در ذهن بود مفهوم تری بود و همان‌طور که در خارج از ذهن مفهوم تری را نداریم بلکه خودِ تری یا آب را داریم، در خارج از ذهن، زمان را که مفهوم تقدم و تأخّر است، نداریم، در خارج از ذهن چیز متحرک داریم که این چیز متحرک مصداق خارجیِ مفهوم تقدم و تأخری است که در  ذهن است و اسم آن را زمان می‌گذاریم.
ج: ذهن می‌تواند مفهوم تقدم و تأخر را از شیئ خارجی جدا می‌کند و مستقلاً به عنوان زمان در نظر داشته باشد به این معنا ذهن زمان را از حرکت انتزاع کند.
د: با توجه به نکات فوق که روشن می‌شود زمان، مفهومی است انتزاع شده از حرکت، می‌توان گفت جایی که حرکت نیست، تقدم و تأخر یعنی زمان وجود ندارد.
نتیجه: با توجه به مطالب فوق گفته می‌شود زمان بُعدی است از ابعاد ماده. چون مفهومی است که از ماده انتزاع شده و جدا از ماده نیست و پدیده‌ی مستقلی نمی‌باشد که جدای از ماده بتوان آن را در نظر گرفت. آری خارج از ماده نه زمان معنا می‌دهد و نه مکان.
  





نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 93 مهر 9 توسط منبر مکتوب
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin