1 / سقتنی حمیَّا الحبِّ راحة َ مقلتی وکأسی محیَّا منْ عنِ الحسن جلَّتِ
دست دیده ام شراب عشق را به من نوشاند در حالی که جام من رخسار کسی بود که از زیبایی ظاهری منزه و فراتر است .
2 / فأوهمْتُ صَحبی أنّ شُرْبَ شَرَابهِم، بهِ سرَّ سرِّی فی انتشائی بنظرة ِ
من با سرمستی ام از نگاهی ، هم نشینانم را به این گمان اشتباه انداختم که وجود من از نوشیدن باده ی آنان شاد گشته است .
3 / وبالحدقِ استغنیتُ عنْ قدحی ومنْ شمائلها لا منْ شمولیَ نشوتی
چشمان یار مرا از قدحم بی نیاز کرد و سرمستی من ناشی از خلق و خوی اوست نه از باده ی سرد خود .
4 / ففی حانِ سکری، حانَ شُکری لفتیة ٍ، بهمْ تمَّ لی کتمُ الهوى مع شهرتی
در میخانه ی مستی ام ، وقت آن رسید که از جوانانی سپاسگزاری کنم که در پنهان کردن عشق در عین شهرت و آوازه ام ، برایم فراهم گشت .
5 / ولمَّا انقضى صحوی تقاضیتُ وصلها ولمْ یغْشَنی، فی بسْطِها، قبضُ خَشیتی
آنگاه که هشیاری ام به پایان رسید ، خواستار وصال او شدم ، هنگام شادی و گشاده رویی او هرگز اندوه و گرفتگی ترس ، مرا فرا نگرفت .
6 / وأبْثَثْتُها ما بی، ولم یکُ حاضِری رقیبٌ لها حاظٍ بخلوة ِ جلوتی
من درد دل خویش را با او باز گفتم و رقیبی حضور نداشت که در آن خلوت با تجلی بهره مند شود .
7 / وقُلْتُ، وحالی بالصّبابَة ِ شاهدٌ، ووجدی بها ماحیَّ والفقدُ مثبتی
آنگاه که حالم شاهد دلدادگی ام بود و اشتیاقم به او مرا نابود می کرد و ترس از دست دادنش مرا نگه می داشت ، به او گفتم :
8 / هَبی، قبلَ یُفنی الحُبُّ مِنّی بقِیّة ً أراکَ بها، لی نظرَة َ المتَلَفّتِ
پیش از آنکه عشق ، باقی مانده ی جان مرا نابود کند – که بتوانم با آن تو را ببینم – گوشه ی چشمی به من بنما .
9 / ومنّی على سَمعی بلَنْ، إن منَعتِ أن أراکِ فمنْ قبلی لغیریَ لذَّتِ
اگر مرا از دیدار خویش باز می داری ، دست کم با جواب لن ترانی = هرگز مرا نخواهی دید ، بر گوشم منت بگذار . زیرا پیش از من نیز دیگری ( جناب موسی علیه السلام) از شنیدن آن لذت برده است .
10 / فعندی لسکری فاقة ُ لإفاقة ٍ لها کبدی لولا الهوى لمْ تفتّتِ
من دارای مستی ای هستم که هشیاری به آن نیازمند است و اگر عشق نبود جگر من بخاطر آن پاره پاره نمی شد .
![](http://www.ashoora.biz/weblog/pixel_3498.gif)