سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منبر مکتوب

امام حسین امشب سخنرانی کرد، فرمود: عباس جان تو هم می خوای بری برو،من حکم رو از تو هم برداشتم، اباالفضل صدا زد آقا جان من بدون شما کجا بروم،من می خوام جانم رو قربانتان کنم، جای اصحاب رو تو بهشت بهشون نشان داد،حبیب میگه من دور و بر خیمه ابی عبدالله نگهبانی می دادم،یه وقت دیدم صدای زینب می آد،صدا زد داداش،یادته به سر دادش حسنم چی آوردند،یارانش تنهاش گذاشتند،آیا یارانت رو امتحان کردی؟فرمود:آری زینب جان،مانند اینها نبوده و نخواهد آمد،بهترینند. اما حبیب میگه تا این حرف رو شنیدم،آتیش گرفتم شمشیرم رو کشیدم،دویدم خیمه اصحاب،وای زهیر،مسلم بن عوسجه، بُریر، زینب هنوز به ما اطمینان نداره،گفتند:چه کنیم؟ گفتم شمشیرهاتون رو بکشید،دویدند آمدند پشت خیمه ی زنها،صدا زدند یا بنات رسو الله،زنها ریختند بیرون،گفتیم ما با شما کار نداریم،زینب سلام الله علیها بگید بیاد،بی بی آمد،فرمود:چه می شود شما را عزیزان برادرم، گفتند:بی بی جان اگه همین الان هم آقامون اجازه بده اینها رو تارو مار میکنیم. امشب بی بی زینب سلام الله علیها این سئوال رو از شما هم میپرسه،میگه می خواهید بروید یا بمونید؟ حسینی هستیم یا نه؟ یه خورده خجالت بکشیم از بی بی،بیرون از این خیمه چه خبره؟رو موبایلمون، تو جامعه،تو زندگی و... حسینی هستیم یانه؟بی حجابی نباشه تو خانواده هامون، با بی بی زینب سلام الله علیها عهد ببندیم که حسینی می مانیم، امشب بواسطه ی بی بی زینب سلام الله علیها توبه کنیم، ذخیره ای باشد برای شب اول قبرمان،زنها گفتند ماشاء الله به وفای شما،همه رفتند، بی بی زینب سلام الله علیها فرمودند: بروم نگاه کنم ببنیم جوانهای خودمان چکار می کنند،این از اصحاب،آرام آمدم کنار خیمه عباس ، بنی هاشم همه جمع شدند، دیدم عباس رو دو کنده ی زانو نشسته،عین شیر می غرد، فرمود: چه میکنید بنی هاشم،علی اکبر فرمود:عمو جان،ما نگاهمون به شماست، هرچی شما بگویید ما همون رو انجام میدهیم، آقا فرمود: اگر فردا مولایم اجازه بده،یه نفر اینها رو زنده نمیگذارم،بی بی زینب سلام الله علیها میگه خوشحال شدم، اومدم دنبال حسین، حالا هلال بن نافع میگه:دیدم امام حسین علیه السلام دارد به سمت بیابان میرود،دنبالش اومدم،دیدم ابی عبدالله هی مینشیند ،پا میشوند، اقا منو دیدند فرمودند:چی می خوای؟گفتم آقا جان ترسیدم به شما گزندی برسد،فرمود: هلال می خوای یه راه بهت نشون بدم از پیش ما بری، افتادم به قدماش،آقا جان قربان شما بروم، من هم میخوام جانم را قربان شما نمایم، گفتنم:آقاجان چه میکنید؟فرمود: دارم این خارهای بیابان رو میکنم،توی این خندق می اندازم، فردا شب بچه هام....


امروز عصر ابی عبدالله کنار خیمه چند لحظه خوابش برد،یه وقت با یه حالی بلند شد، خانوم زینب کنارشه، عرض کرد داداش چی شده،فرمود: الان چند لحظه خوابم برد، دیدم یه عده سگ دارند من رو پاره پاره میکنند

چه شب عاشقانه ای داری

گوشه ای با خدا؛ برادر من

غبطه خوردم به سجده های شما

التماس  دعا برادر من

**

خواب دیدی حسین من! خیر است

تن پاک تو را سگی می خورد

چیست تعبیر آن ؟ امید دلم

خواب آشفته ات به فکرم برد

**

نه حسینم! قرارمان این نیست

من بمانم، ولی شما بروی

نه حسینم ! نمی شود بی من

ته گودال پر بلا بروی

**

مادرم گفته دورتان باشم

مادرانه شبیه پروانه

تو مرا پیر می کنی آخر

با همین گریه ی غریبانه

**

از همان کودکی اسیر توام

بی جهت اسوه ی وفا نشدم

به خدا بعد ازدواجم نیز

لحظه ای از شما جدا نشدم

**

خواستگاران  من که یادت هست؟

بین شان عشق تو مقدم بود

با تو بودن؛ همیشه و همه جا

شرط اصلی ازدواجمبود

**

شب عقدم به شوهرمگفتم:

از حسینم مرا جدا نکنی !؟

غیر‍» أُخت الحسین» عبدالله

اسم دیگر مرا صدا نکنی !؟

**

حرف رفتن نزن عزیز دلم

جگرم را به درد آوردی

به زمین می زند مرا غمتو

کمرم را به درد آوردی

**

چه شده!؟ خیره ای به معجر من؟

تو خودت مکه هدیه ام دادی

چادرم خاکی است، می دانم

نکند یاد مادر افتادی؟

**

مُردم از غصه، هی نگو فردا

غرق خون در میان  گودالم

چه شده؟ جان من چرا امشب

پرس و جو می کنی ز خلخالم






نوشته شده در تاریخ دوشنبه 93 آبان 12 توسط منبر مکتوب
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin