شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

تسبیح دیجیتال
+ [تلگرام] #خاطرات از همان اول به خاطر حساسيت روي تک فرزند بودن، مادرم نمي گذاشت ورزش رزمي برم. منم در دوره نوجواني واقعا ورزش رزمي رو دوست داشتم. به خصوص در فيلم هاي ويدئويي بازي بروس لي و جکي چان رو مي ديدم و خيلي دوست داشتم در ورزش رزمي مهارت پيدا کنم. شور و انرژي جواني بالاخره من را به باشگاه کونگ فو کشاند. اولين با در کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان (ميدان باباطاهر) که براي مطالعه مي رفتم، شالبند سفيد کونگ فو را بستم و محورهاي خط يک را شروع به تمرين کرديم. خيلي طاقت فرسا بود. مادر مي آمد هر روز با مربيم صحبت مي کرد تو رو خدا بهش فشار نياريد. و من هم به شدت ناراحت مي شدم.... وارد دبيرستان ابن سينا شديم، دبيرستاني که قبل از انقلاب اسلامي کنسولگري آمريکايي بود، و عکس هواييش مثل صليب بود. عجب مدرسه اي با دسيپلين بسيار سخت. هر دانش آموز يک دفترچه انظباتي داشت. ت:تشويق، غ:غيبت، خ:تاخير و...، رشته هاي علوم انساني که از همان ابتدا با بي مهري مسولين مواجه بودند، بايد در شيفت بعد از ظهر درس مي خواندند، و هيچ ارزشي براي دانش آموزان علوم انساني در آن مدرسه قايل نمي شدند و به عنوان انسان هاي خاطي و بي انظباط و درس نخوانده با آنها برخورد مي کردند.... چه دبيرستان بزرگي بود، زمين هند بال، زمين بسکتبال، زمين واليبال، زمين فوتبال، استخر، آمفي تئاتر بزرگ، سالن ورزشي بزرگ، کلاس هاي بزرگ نماز خانه بزرگ. همه امکانات در حد عالي بود. يک کارگاه بزرگ الکترونيک داخل مدرسه بود، که دو سال طرح کاد رو در آنجا گذراندم. با بسيج مدرسه فعاليت مي کردم، روزنامه ديواري در زنگ تفريح آماده مي کردم. مطالب بولد روزنامه ها را روي شميز مي چسباندند و در دبيرستان هر روز نصب مي شد. چند تا از همکلاسي ها هم به کمک گرفته بودم.... از سال دوم دبيرستان بنابر بي توجهي مسولين مدرسه و سخت گيري ها، و به خاطر اينکه ما نظام قديم بوديم، ته کلاس کاپشن روي دوشم با چند تا از به اصطلاح اراذل کلاس سرمون تو لاک خودمون بود. درس نمي خوانديم، کسي نبود براي کنکور ما را راهنمايي کند، چون تغيير يکباره غلط آموزشي در کشور شکل گرفت و ما نظام قديم بوديم، حتي درکنکور، به سختي مي گذشت.... نمي دانم استاد سلطاني عزيز الان کجا هستند، در درس ادبيات کسي سوال ادبي داشت مي گفت:از پسرم افلاکيان بپرسيد. درس بي دبير آمار که نيمي از سال دبير نداشت، درس اقتصاد، جامعه شناسي، شيمي، فيزيک و قرآن و...از باباطاهر هر روز به چهارراه ابن سينا مي آمدم. به پيگ پنگ علاقه داشتم و خيلي خوب بازي مي کرد. زمستان، برف يخ، سوز و سرما، ماه رمضان با احمد به سالن شهيد نيلي مي رفتيم و ساعتها پيگ پنگ بازي مي کرديم.... بسيج مدرسه باشگاه کونگ فو در مدرسه تاسيس کرد دو سال دبيرستان بعد ساعت . به باشگاه مي‌رفتيم و مشق رزمي داشتيم. برف، سرما، گرما و... مادرم گاهي با ماشين سراغم مي آمد، باز با بي مهري مدرسه باشگاه مان عوض شد، به مدرسه ديگر مي رفتيم. آرام آرام تا ساعت ورزش مي کرديم. و مادرم هر شب نگران تر مي شد. و چون هوا سرد بود وسيله نقليه هم پيدا نمي شد. صبح ها بعد نماز صبح تا صبح مي خوابيدم. تا درس مي خواندم، نهار مي خوردم، به مدرسه ميرفتم....تا امتحانات رو داديم و از آن مدرسه از خود راضي ها راحت شديم.... يک روز با دوستان هم کلاسي ساعت قبل از کلاس شروع به با زدن(پريدن به هوا و لگد زدن) کرديم، دست بر قضا پاي يکي از هم کلاسي ها به تابلوي کلاس خورد تابلو گفتند شکست. از بخت بد قرعه فال به نام من بيچاره زدند، گفتند افلاکيان شکسته و باعث شد دو هفته از مدرسه اخراج شدم و پول تابلو را هم پرداخت کردم و در دفترچه انظباطم هم ثبت شد. واقعا آن دو سال کمتر از آموزش دافوس(با عرض معذرت از نظاميان محترم) نبود. T.me/aflaki92
تسبیح دیجیتال
منبر مکتوب
رتبه 0
0 برگزیده
253 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
منبر مکتوب عضو گروهی نیست
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله آذر ماه
vertical_align_top