پيام
+
[تلگرام]
#خاطرات
با پسرم عمه ام آقا مسلم کلاس سوم راهنمايي قبل از هفته بسيج عضو پايگاه ايثار، مسجد ذوالرياستين شديم. به ما تمرين رژه مي دادند، زمستان سرد، دستان يخ بسته، بگو بخند با بچه تا روز پنجم آذر در ميدان آرامگاه مسولين سان ديدند و ما دور ميدان امام حضور نمادين پيدا کرديم. لباس فرم بسيج و سر بند يا سيد الشهدا، فانسقه و چفيه و پوتين....
برنامه هفتگي حضور در پايگاه ايثار از يک طرف و آشنايي با عباس آقا فرمانده پايگاه ايثار از طرف ديگه، که حقا در جذب ما زحمت زيادي کشيد و در نزد حضرت حق ماجور باشند.
با فوتسال شروع کرديم، چشمم رو که باز کردم در کانون بسيج تمرين کشتي کج ميديدم، چه تمرين هاي سخت و طاقت فرسا و چه فنون به درد بخري، هر چه کونگ فو خشک و خشن بود کشتي کج مفرح بود. تا پايان دبيرستان اين ورزش رو رها نکردم، جمعه ها هر هفته کوه ميرفتيم. مداح هيات و مربي قرآن پايگاه هم بودم. دوستان به من محبت زيادي مي کردند تا مسول نيروي انساني پايگاه شدم.
مادرم مي گفت راضي نيستم شب پايگاه بخوابي، بعد جلسه قرآن و ايست و بازرسي ساعت شب مي رسيدم خونه و صبح هاي جمعه به دعاي ندبه فاطميه ميرفتم. خدا حاج آقا طاهري را رحمت کند، خيلي محبت به حقير مي نمود، دعاي ندبه را مي خوانديم و صبحانه مي خورديم. البته اگر پايگاه کوه نبودم، چون قرايت ندبه دامنه الوند در پايگاه کوه با احمد آقا و حقير بود.
مسوليت آموزشي کارت سبز به پايگاه ايثار داده شد و از تمام شهر جوانان متدين به مرکز شهر و پايگاه مي آمدند و مسول همه در يک چشم بهم زدن ديدم منم.
قرآن و مداحي، عضويت در گردان عاشورا، گروه تواشيح عترت، فرماندهي پايگاه شهيد نيک بخت دبيرستان، مسول انجمن اسلامي دبيرستان و فرماندهي پايگاه شهيد باهنر مسجد حاج ابراهيم بيگ، کمک به برنامه هاي فرهنگي هيات زينبيه اعظم، ورزش در رشته کونگ فو، کشتي کج، کوه نوردي و درس خواندن و معدل و ، مغازه پدرم و مسوليت جلسه قرآن مصباح الهدي در مسجد آقاي آخوند ملا علي معصومي همداني، از کارهايم حساب مي شد.
T.me/aflaki92