سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منبر مکتوب

 

عامل چهارم  بیعت و اهمیت آن در به وجود آمدن قیام حسینی


همه شنیده‏ ایم که معاویه بن ابی سفیان با چه وضعی به حکومت و خلافت‏ رسید . بعد از آنکه اصحاب امام حسن علیه السلام آنقدر سستی نشان دادند ، امام حسن یک قرارداد موقت با معاویه امضاء می‏کند نه بر اساس خلافت و حکومت معاویه ، بلکه بر این اساس که معاویه اگر می‏خواهد حکومت کند برای مدت محدودی حکومت کند و بعد از آن مسلمین باشند و اختیار خودشان ، و آن کسی را که صلاح می‏دانند ، به خلافت انتخاب کنند ، و به عبارت دیگر به دنبال آن کسی که تشخیص می‏دهند [ صلاحیت خلافت را دارد ] و از طرف‏ پیغمبر اکرم منصوب شده است ، بروند . تا زمان معاویه مسئله حکومت و خلافت ، یک مسئله موروثی نبود ، مسئله‏ای بود که درباره آن تنها دو طرز فکر وجود داشت . یک طرز فکر این بود که خلافت ، فقط و فقط شایسته کسی‏ است که پیغمبر به امر خدا او را منصوب کرده باشد . و فکر دیگر این بود که مردم حق دارند خلیفه‏ای برای خودشان انتخاب کنند .

 

به هر حال این مسئله در میان نبود که یک خلیفه تکلیف مردم را برای‏ خلیفه بعدی معین کند ، برای خود جانشین معین کند ، او هم برای خود جانشین‏ معین کند و . . . و دیگر مسئله خلافت نه دائر مدار نص پیغمبر باشد و نه‏ مسلمین در انتخاب او دخالتی داشته باشند . یکی از شرایطی که امام حسن در آن صلحنامه گنجاند ولی معاویه صریحا به آن عمل نکرد ( مانند همه شرایط دیگر ) بلکه امام حسن را مخصوصا با مسمومیت کشت و از بین برد که دیگر موضوعی برای این ادعا باقی نماند و به اصطلاح مدعی در کار نباشد ، همین‏ بود که معاویه حق ندارد تصمیمی برای مسلمین بعد از خودش بگیرد ، خودش‏ هر مصیبتی برای دنیای اسلام هست ، هست ، بعد دیگر اختیار با مسلمین باشد و به هر حال اختیار با معاویه نباشد . اما تصمیم معاویه از همان روزهای‏ اول این بود که نگذارد خلافت از خاندانش خارج شود و به قول مورخین ، کاری کند که خلافت را به شکل سلطنت در آورد . ولی خود او احساس می‏کرد که این کار فعلا زمینه مساعدی ندارد . درباره این مطلب زیاد می‏اندیشید و با دوستان خاص خود در میان می‏گذاشت ولی جرات اظهار آن را نداشت و فکر نمی‏کرد که این مطلب عملی شود .


آنطوری که مورخین نوشته‏اند کسی که او را به این کار تشجیع کرد و مطمئن‏ ساخت که این کار عملی است ، مغیره بن شعبه بود ، آن هم به خاطر طمعی که‏ به حکومت کوفه بسته بود . قبلا حاکم و والی کوفه بود ، از اینکه معاویه‏ او را معزول کرده بود ، ناراحت بود . او از نقشه کش‏ها وزیرکها و به‏ اصطلاح از دهات عرب است . برای اینکه دو مرتبه به حکومت کوفه برگردد نقشه‏ای‏کشید ، به این صورت که رفت به شام و به یزید بن معاویه گفت : نمی‏دانم‏ چرا معاویه درباره تو کوتاهی می‏کند ، دیگر معطل چیست ؟ چرا ترا به عنوان‏ جانشین خودش به مردم معرفی نمی‏کند ؟ یزید گفت : پدرم فکر می‏کند که این‏ قضیه عملی نیست . گفت : نه ، عملی است . شما از کجا بیم دارید ؟ فکر می‏کنید مردم کجا عمل نخواهند کرد ؟ هر چه معاویه بگوید مردم شام اطاعت‏ می‏کنند ، و از آنها نگرانی نیست . اما مردم مدینه ، اگر فلان کس را به‏ آنجا بفرستید او این وظیفه را انجام می‏دهد . از همه جا مهمتر و خطرناکتر 
عراق ( کوفه ) است ، این هم به عهده من . یزید نزد معاویه می‏رود و می‏گوید مغیره چنین سخنی گفته است . معاویه‏ مغیره را می‏خواهد . او با چرب زبانی و با منطق قویی که داشت توانست‏ معاویه را قانع کند که زمینه آماده است و کار کوفه را که از همه سختتر و مشکلتر است خودم انجام می‏دهم . معاویه هم دو مرتبه برای او ابلاغ صادر کرد که به کوفه برگردد . ( البته این جریان بعد از وفات امام مجتبی علیه‏ السلام و در سالهای آخر عمر معاویه است ) . جریانهایی دارد . مردم کوفه و مدینه قبول نکردند . معاویه مجبور شد که به مدینه برود . روسای اهل مدینه‏ ، یعنی کسانی که مورد احترام مردم بودند ، حضرت امام حسین علیه السلام ، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر را خواست . با چرب زبانی کوشید تا به‏ عنوان اینکه مصلحت اسلام فعلا اینطور ایجاب می‏کند که حکومت ظاهری در دست یزید باشد ولی کار در دست شما تا اختلافی میان مردم رخ ندهد ، شما بیائید فعلا بیعت کنید ، عملا زمام امور در دست شما باشد ، آنها را قانع‏ کند . ولی آنها قبول نکردند و این کار آنطور که معاویه می‏خواست عملی نشد . بعد با نیرنگی در مسجد مدینه می‏خواست به مردم چنین وانمود کند که آنها حاضر شدند و قبول کردند ، که آن نیرنگ هم نگرفت

  
معاویه هنگام مردن سخت نگران وضع پسرش یزید بود و نصایحی به او کرد . گفت : تو برای بیعت گرفتن ، با عبدالله بن زبیر آنطور رفتار کن ، با عبدالله بن عمر آنطور رفتار کن ، با حسین بن علی علیه السلام اینگونه‏ رفتار کن . مخصوصا دستور داد با امام حسین ( ع ) با رفق و نرمی زیادی‏ رفتار کند . گفت : او فرزند پیغمبر است ، مکانت عظیمی در میان مسلمین‏ دارد ، و بترس از اینکه با حسین بن علی با خشونت رفتار کنی . معاویه‏ کاملا پیش بینی می‏کرد که اگر یزید با امام حسین با خشونت رفتار کند و دست خود را به خون او آلوده سازد ، دیگر نخواهد توانست خلافت کند و خلافت از خاندان ابوسفیان بیرون خواهد رفت . معاویه مرد بسیار زیرکی بود ، پیش بینی‏های او مانند پیش‏بینی‏های هر سیاستمدار دیگری غالبا خوب از آب درمی‏آمد . یعنی خوب می‏فهمید و خوبمی‏توانست پیش بینی کند . برعکس ، یزید ، اولا جوان بود ، و ثانیا مردی بود که از اول در زی‏بزرگزادگی و اشرافزادگی و شاهزادگی بزرگ شده بود ، با لهو و لعب انس‏ فراوانی داشت ، سیاست را واقعا درک نمی‏کرد ، غرور جوانی و ریاست‏ داشت ، غرور ثروت و شهوت داشت . کاری کرد که در درجه اول به زیان خاندان ابوسفیان تمام شد ، و این خاندان بیش از همه در این قضیه باخت . اینها که هدف معنوی نداشتند و جز به حکومت و سلطنت به چیز دیگری فکر نمی‏کردند ، آن را هم از دست‏ دادند . حسین بن علی علیه السلام کشته شد ، ولی به هدفهای معنوی خودش‏ رسید در حالی که خاندان ابوسفیان به هیچ شکل به هدفهای خودشان نرسیدند .


بعد از اینکه معاویه در نیمه ماه رجب سال شصتم می‏میرد ، یزید به حاکم‏ مدینه که از بنی امیه بود نامه‏ای می‏نویسد و طی آن موت معاویه را اعلام‏ می‏کند و می‏گوید از مردم برای من بیعت بگیر . او می‏دانست که مدینه مرکز است و چشم همه به مدینه دوخته شده . در نامه خصوصی دستور شدید خودش را صادر می‏کند ، می‏گوید حسین بن علی را بخواه و از او بیعت بگیر ، و اگر بیعت نکرد ، سرش را برای من بفرست .


بنابراین یکی از چیزهایی که امام حسین با آن مواجه بود تقاضای بیعت با یزید بن معاویه اینچنینیبود که گذشته از همه مفاسد دیگر ، دو مفسده در بیعت با این آدم بود که حتی در مورد معاویه وجود نداشت . یکی اینکه‏ بیعت با یزید ، تثبیت خلافت موروثی از طرف امام حسین بود . یعنی مسئله‏خلافت یک فرد مطرح نبود . مسئله خلافت موروثی مطرح بود

  
مفسده دوم مربوط به شخصیت خاص یزید بود که وضع آن زمان را از هر زمان‏ دیگر متمایز می‏کرد . او نه تنها مرد فاسق و فاجری بود بلکه متظاهر و متجاهر به فسق بود و شایستگی سیاسی هم نداشت . معاویه و بسیاری از خلفای آل عباس هم مردمان فاسق و فاجری‏ بودند ، ولی یک مطلب را کاملا درک می‏کردند ، و آن اینکه می‏فهمیدند که‏ اگر بخواهند ملک و قدرتشان باقی بماند ، باید تا حدود زیادی مصالح اسلامی‏ را رعایت کنند ، شئون اسلامی را حفظ کنند . این را درک می‏کردند که اگراسلام نباشد آنها هم نخواهند بود . می‏دانستند که صدها میلیون جمعیت از نژادهای مختلف چه در آسیا ، چه در آفریقا و چه در اروپا که در زیر حکومت واحد در آمده‏اند و از حکومت شام یا بغداد پیروی می‏کنند ، فقط به‏ این دلیل است که اینها مسلمانند ، به قرآن اعتقاد دارند و به هر حال‏ خلیفه را یک خلیفه اسلامی می‏دانند ، و الا اولین روزی که احساس کنند که‏ خلیفه خود بر ضد اسلام است ، اعلام استقلال می‏کنند .


چه موجبی داشت که مثلا مردم خراسان ، شام و سوریه ، مردم قسمتی از آفریقا ، از حاکم بغداد یا شام اطاعت کنند ؟ دلیلی نداشت . و لهذا خلفایی که عاقل ، فهمیده و سیاستمدار بودند این را می‏فهمیدند که مجبورند تا حدود زیادی مصالح اسلام را رعایت کنند . ولی یزید بن معاویه این شعور را هم نداشت ، آدم متهتکی بود ، آدم هتاکی بود ، خوشش می‏آمد به مردم و اسلام بی‏اعتنایی کند ، حدود اسلامی را بشکند . معاویه هم شاید شراب می‏خورد  اینکه می‏گویم شاید ، از نظر تاریخی است ، چون یادم نمی‏آید ، ممکن است‏ کسانی با مطالعه تاریخ ، موارد قطعی پیدا کنند ولی هرگز تاریخ‏نشان نمی‏دهد که معاویه در یک مجلس علنی شراب خورده باشد یا در حالتی که مست است وارد مجلس شده‏ باشد ، در حالی که این مرد علنا در مجلس رسمی شراب می‏خورد ، مست لایعقل‏می‏شد و شروع می‏کرد به یاوه سرایی . تمام مورخین معتبر نوشته‏اند که این‏ مرد ، میمون باز و یوز باز بود . میمونی داشت که به آن کنیه اباقیس‏ داده بود و او را خیلی دوست می‏داشت . چون مادرش زن بادیه نشین بود و خودش هم در بادیه بزرگ شده بود ، اخلاق بادیه نشینی داشت ، با سگ ویوز و میمون انس و علاقه بالخصوصی داشت


مسعودی در مروج الذهب می‏نویسد : " میمون را لباسهای حریر و زیبا می‏پوشانید و در پهلو دست خود بالاتر از رجال کشوری و لشکری می‏نشاند


اینست که امام حسین ( ع ) فرمود : « و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه‏ براع مثل یزید ». میان او و دیگران تفاوت وجود داشت . اصلا وجود این شخص تبلیغ علیه اسلام بود . برای چنین شخصی از امام حسین ( ع ) بیعت‏ می‏خواهند ! امام از بیعت امتناع می‏کرد و می‏فرمود : من به هیچ وجه بیعت‏ 
نمی‏کنم . آنها هم به هیچ وجه از بیعت خواستن صرف نظر نمی کردند . این یک عامل و جریان بود :تقاضای شدید که ما نمی‏گذاریم شخصیتی چون تو بیعت نکند . ( آدمی که بیعت نمی‏کند یعنی من در مقابل این حکومت تعهدی‏ ندارم ، من معترضم . ) به هیچ وجه حاضر نبودند که امام حسین علیه السلام بیعت نکند و آزادانه در میان مردم راه برود . این بیعت نکردن را خطری برای رژیم‏ حکومتخودشان می‏دانستند . خوب هم تشخیص داده بودند و همین طور هم بود  بیعت نکردن امام یعنی معترض بودن ، قبول نداشتن ، اطاعت یزید را لازم‏ نشمردن ، بلکه مخالفت با او را واجب دانستن . آنها می‏گفتند باید بیعت‏ کنید ، امام می‏فرمود بیعت نمی‏کنم . حال در مقابل این تقاضا ، در مقابل‏ این عامل ، امام چه وظیفه‏ای دا رند ؟ بیش از یک وظیفه منفی ، وظیفه‏ دیگری ندارند : بیعت نمی‏کنم .حرف دیگری نیست . بیعت می‏کنید ؟ خیر . اگر بیعت نکنید کشته می‏شوید ! من حاضرم کشته شوم ولی بیعت نکنم . در اینجا جواب امام فقط یک " نه " است

 
حاکم مدینه که یکی از بنی امیه بود امام را خواست . ( البته باید گفت‏ گر چه بنی امیه تقریبا همه ، عناصر ناپاکی بودند ولی او تا اندازه‏ای با دیگران فرق داشت . ) در آن هنگام امام در مسجد مدینه ( مسجد پیغمبر ) بودند . عبدالله بن زبیر هم نزد ایشان بود .


مامور حاکم از هر دو دعوت کرد نزد حاکم بروند و گفت حاکم صحبتی با شما دارد . گفتند تو برو بعد ما می‏آئیم . عبدالله بن زبیر گفت : در این‏ موقع که حاکم ما را خواسته است شما چه حدس می‏زنید ؟ امام فرمود : ²اظن ان طاغیتهم قد هلک ،فکر می‏کنم فرعون اینها تلف شده و ما را برای‏ بیعت می‏خواهد . عبدالله بن زبیر گفت خوب حدس زدید ، من هم همین طور فکر می‏کنم ، حالا چه می‏کنید ؟ امام فرمود من می‏روم . تو چه می‏کنی ؟ حالا ببینم‏

 
عبدالله بن زبیر شبانه از بیراهه به مکه فرار کرد و در آنجا متحصن شد

 
امام علیه السلام رفت ، عده‏ای از جوانان بنی‏هاشم را هم با خود برد و گفت‏ شما بیرون بایستید ، اگر فریاد من بلند شد ، بریزید تو ، ولی تا صدای من‏ بلند نشده داخل نشوید . مروان حکم ، این اموی پلید معروف که زمانی حاکم‏ مدینه بود آنجا حضور داشت. حاکم نامه علنی را به اطلاع امام رساند. امام فرمود : چه می‏خواهید ؟ حاکم شروع کرد با چرب زبانی صحبت کردن . گفت مردم با یزید بیعت کرده‏اند ، معاویه نظرش چنین بوده است ، مصلحت‏ اسلام چنین ایجاب می‏کند . . . خواهش می‏کنم شما هم بیعت بفرمائید ، مصلحت اسلام در این است . بعد هر طور که شما امر کنید اطاعت خواهد شد . تمام نقائصی که وجود دارد مرتفع می‏شود . امام فرمود : شما برای چه از من‏ بیعت می‏خواهید ؟ برای مردم می‏خواهید . یعنی برای خدا که نمی‏خواهید . از این جهت که آیا خلافت شرعی است یا غیر شرعی ، و من بیعت کنم تا شرعی‏ باشد که نیست . بیعت می‏خواهید که مردم دیگر بیعت کنند . گفت بله . 
فرمود پس بیعت من در این اتاق خلوت که ما سه نفر بیشتر نیستیم برای‏ شما چه فایده‏ای د ارد ؟ حاکم گفت راست می‏گوید باشد برای بعد . امام‏ فرمود من باید بروم . حاکم گفت بسیار خوب ، تشریف ببرید . مروان حکم گفت چه می‏گویی ؟ ! اگر از اینجا برود معنایش اینست که بیعت نمی‏کنم . آیا اگر از اینجا برود بیعت خواهد کرد ؟ ! فرمان خلیفه را اجرا کن . امام گریبان مروان را گرفت و او را بالا برد و محکم به زمین کوبید . فرمود : تو کوچکتر از این‏ حرفها هستی


سپس بیرون رفت و بعد از آن ، سه شب دیگر هم در مدینه ماند . شبها سر قبر پیغمبر اکرم می‏رفت و در آنجا دعا می‏کرد . می‏گفت خدایا راهی جلوی من‏ بگذار که رضای تو در آن است .


در شب سوم ، امام سر قبر پیغمبر اکرم می‏رود ، دعا می‏کند و بسیار می‏گرید و همانجا خوابش می‏برد . در عالم رویا پیغمبر اکرم را می‏بیند ، خوابی می‏بیند که برای او حکم الهام و وحی راداشت . حضرت فردای آنروز از مدینه بیرون آمد و از همان شاهراه‏ نه از بی راهه به طرف مکه رفت . بعضی از همراهان عرض کردند : یا بن‏ رسول الله ! لو تنکبت الطریق الا عظم بهتر است شما از شاهراه نروید ، 
ممکن است مامورین حکومت ، شما را برگردانند ، مزاحمت ایجاد کنند ، زد و خوردی صورت گیرد . ( یک روح شجاع ) ، یک روح قوی هرگز حاضر نیست‏ چنین کاری کند . ) فرمود : من دوست ندارم شکل یک آدم یاغی و فراری را به خود بگیرم ، از همین شاهراه می‏روم ، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد .


به هر حال مسئله اول و عامل اول در حادثه حسینی که هیچ شکی در آن‏ نمی‏شود کرد مسئله بیعت است ، بیعت برای یزید که به نص قطعی تاریخ ، از امام حسین ( ع ) می‏خواستند . یزید در نامه خصوصی خود چنین می‏نویسد :خذ الحسین بالبیعه اخذا شدیدا ، (مقتل مقرم ص . 140  ) حسین را برای بیعت گرفتن محکم‏ بگیرد و تابعیت نکرده رها نکن . امام حسین هم شدیدا در مقابل این تقاضاایستاده بود و به هیچ وجه حاضر به بیعت با یزید نبود ، جوابش نفی بود و نفی . حتی در آخرینروزهای عمر امام حسین که در کربلا بودند ، عمر سعد آمد و مذاکراتی با امام کرد . در نظر داشت با فکری امام را به صلح با یزید وادار کند . البته صلح هم جز بیعت چیز دیگری نبود . امام حاضر نشد . از سخنان امام که در روز عاشورا فرموده‏اند کاملا پیداست که بر حرف روز اول‏ خود همچنان باقی بوده‏اند : « لا ، و الله لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل و لا اقر اقرار العبید » (ارشاد مفید ص . 235  ) ، نه ، به خدا قسم هرگز دستم را به دست شما نخواهم‏ داد . هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد . حتی در همین شرایطی که امروز قرار گرفته‏ام و می‏بینم کشته شدن خودم را ، کشته شدن عزیزانم را ، کشته شدن‏ یارانم را ، اسارت خاندانم را ، حاضر نیستم با یزید بیعت کنم

 
این عامل از کی وجود پیدا کرد ؟ از آخر زمان معاویه ، و شدت و فوریت‏ آن بعد از مردن معاویه و به حکومت رسیدن یزید بود .






نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 95 مهر 7 توسط منبر مکتوب
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin