سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منبر مکتوب

گزارش دیدار دو نفر از شخصیتهای مطرح جهان تشیع و از چهره‏های درخشان عرص? علم و حدیث از شهر مقدس قم در عصر پیشوای یازدهم شیعیان، با امام حسن عسکری‌علیه‌السلام را در شهر سامرا

شبهه‌ای فریبنده بر امامت!

ماجرای این دیدار از آنجا آغاز می‌شود که سعد بن عبد اللَّه اشعری قمی (1)، - که همواره با مخالفین امامت بحث و مناظره می‌کرد - گرفتار یک دانشمند ناصبی مذهب متعصب و لجوج شد که در مناظرة عقیدتی بسیار سخت‌گیر بود. وی پس از اتمام مناظره به سعد گفت: «وای بر تو و بر یارانت! شما گروه رافضیان، زبان به طعن مهاجرین و انصار می‏گشایید و منکر محبّت رسول خدا‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بر ایشان هستید. صدّیق (خلیفة اول) کسی است که به سبب سبقتش در اسلام، فوق تمام صحابه است؛ مگر نمی‏دانید که رسول خدا‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله تنها بدین خاطر با او به غار رفت که آنچه بر خود هراس داشت بر او نیز همان داشت، و چون می‏دانست او خلیفة امّتش خواهد شد، با این کار خواست همان‌طور که جان خود را حفظ می‏کند او را نیز محافظت فرماید، تا مبادا اوضاع و احوال دین اسلام پس از او مختل شود؛ و اینکه علی‌علیه‌السلام را در فراش خود گماشت، برای این بود که نیک می‏دانست اگر او کشته شود اوضاع دین مختل نمی‏شود؛ چرا که در میان صحابه جایگزین او موجود است و به هر جهت توجّهی به قتل او نکرد.!!»

سعد بن عبدالله اشعری جوابهایی به این شبهه داد؛ ولی آن ناصبی متعصب، قانع نشد.

شبهه‌ای دیگر!

سپس ناصبی به سعد گفت: «ای گروه رافضیان! شما معتقدید که اوّلی و دومی از أهل نفاق بوده‏اند، و در اثبات آن استدلال به شب عقبه می‏کنید.» و آنگاه از سعد پرسید: «بگو ببینم، آیا اسلامِ آن دو (اولی و دومی) از سر شوق و رغبت بود یا کراهت و اجبار؟» 

سعد نیز از پاسخ بدان امتناع ورزید و در دل گفت: «اگر بگویم از سر شوق و رغبت بوده، می‏گوید: پس در این صورت ممکن نیست که ایمان آن دو از سر نفاق بوده باشد؛ و اگر بگویم از سر اکراه و اجبار بوده، که در آن زمان هنوز اسلام نیرو و قوّتی نگرفته بود که اسلام آن دو از سر زور و اجبار بوده باشد»؛ پس بدون هیچ پاسخی از نزد این فرد مخاصم مراجعت نمود. این شبهات فکرش را چنان مشغول نمود که از غصّه نزدیک بود جگرش پاره پاره شود؛ پس از آن دست به قلم برده و در طوماری اقدام به نوشتن بیش از چهل مسئله پیچیده - و مشکلی که جوابش را نمی‏دانست - نموده و تصمیم گرفت آن را از احمد بن اسحاق که نزدیک‌ترین دوست امام حسن عسکری‌علیه‌السلام و بهترین همشهری‌اش بود، بپرسد.

وقتی به دنبال او رفت معلوم شد به قصد سفر به سامرا از شهر خارج شده است. سعد بن عبدالله می‌گوید: بی‌درنگ به راه افتادم. در بین راه او را ملاقات و علت دیدار را بیان کردم و گفتم: «طبق معمول پرسشهایی آورده‌ام که جواب بگیرم.» وی در حالی که از این دیدار خوشحال بود، به من گفت: «خوب شد آمدی، همراهم باش؛ زیرا من به شوق دیدار مولایمان حضرت عسکری‌علیه‌السلام به سامرا می‌روم و سؤالاتی در رابطه با تأویل و تنزیل قرآن دارم. با هم برویم و پاسخهایمان را از منبع وحی بگیریم؛ زیرا اگر به محضر آقا برسی، با دریایی از شگفتیهای تمام ناشدنی و غرائب بی‌پایان روبرو خواهی شد.

لحظه‌شماری برای دیدار

سعد می‌گوید: «با احمد بن اسحاق راه افتادیم. وقتی وارد سامراء شدیم، یکراست به منزل امام عسکری‌علیه‌السلام رفتیم و بعد از کسب اجازه، یکی از خدمتگزاران، ما را به داخل منزل راهنمایی کرد. وقتی وارد محضر امام‌علیه‌السلام شدیم، صحنه ملاقات چنان زیبا و دیدنی بود که گویا رخسار حضرتش مانند ماه شب چهارده می‌درخشید و کودکی روی زانویش نشسته بود که در شکل و زیبایی به ستاره مشتری شباهت داشت؛ موی سرش از دو سو تا بنا‏گوش می‌رسید و میان آن باز بود؛ مانند الفی که در بین دو واو قرار گیرد و در مقابل او اناری از طلا مزین به نگین و جواهرات گرانبها بود که یکی از سران بصره به او اهدا کرده بود. و در دست مبارک امام عسکری‌علیه‌السلام قلمی بود که مطالبی را بر کاغذی می‏نوشت و هر بار که قصد نوشتن را می‏کرد آن پسر بچّه دست او را می‏گرفت و آن حضرت‌علیه‌السلام نیز آن انار طلایی را رها می‏ساخت تا به‌دنبال آن رود و آن حضرت‌علیه‌السلام بتواند به نوشتن ادامه دهد.

دستان مطهر و اموال آلوده!

احمد بن اسحاق با خود کیسه‌ای داشت که آن را با یک عبای طبری پوشانده بود، و در آن حدود یک صد و شصت بسته دینار و درهم بود، و سر هر کیسه را صاحبش مهر زده بود. بعد از سلام و احوال‌پرسی، احمد بن اسحاق، عبای طبری را گشود و کیسة سر به مهر خود را در مقابل امام عسکری‌علیه‌السلام نهاد. امام‌علیه‌السلام به پسر بچّه نگریسته و فرمود: «مهر از هدایای شیعیان و دوستان خود بردار.»

آن کودک گفت: «یا مَوْلَای أَ یجُوزُ أَنْ أَمُدَّ یداً طَاهِرَةً إِلَی هَدَایا نَجِسَةٍ وَ أَمْوَالٍ رِجْسَةٍ؛ مولای من! آیا جایز است دست پاک و مطهّرم را به هدایا و اموالی آلوده دراز کنم؟!» سپس ادامه داد: «ای ابن اسحاق! محتویات کیسه را بیرون آور تا من حلال و حرام آن را جدا کنم»؛ سپس اوّلین کیسه‏ای که خارج ساخت، آن پسر بچّه گفت: «این مال فلانی از فلان محلّه در قم، شامل شصت و دو دینار است که چهل و پنج دینار آن مربوط به بهای فروش زمین سنگلاخی است که صاحبش آن را از پدر خود به ارث برده و چهارده دینار آن مربوط به بهای هفت جامه و سه دینار آن مربوط به اجاره دکّانها است.»

امام عسکری‌علیه‌السلام فرمود: «راست گفتی پسر جان! اکنون آن مرد را راهنمایی کن که حرام آن کدام است.» پسر بچّه گفت: «در این مسکوکات دیناری است منسوب به شهر ری (رازی) که تاریخ آن فلان سال است و نصف نقش آن محو شده؛ و سه قطعه طلای آملی به وزن یک دانق و نیم در این کیسه می‏باشد، که این مقدار از آن حرام است، و علّت تحریم آن این‏ است که صاحب آن در فلان سال و فلان ماه به یکی از همسایگان بافندة خود یک من و یک چارک نخ داده که آن را ببافد، و مدّت زمان زیادی از آن گذشت تا اینکه دزدی آن را به سرقت برد و بافنده خبر دزدی را به او رسانید، ولی او قبول نکرد و تصدیقش ننمود و غرامت آن را یک من و نیم نخ باریک‌تر از وی باز ستانده است و از آن جامه‏ای بافته که این دینار و آن قطعه طلای آملی بهای آن است.» و چون سر کیسه را باز کرد در آن، دینارِ رازی و طلای آملی را همان‌گونه که گفته بود یافت.

سپس کیسه دیگری را باز کرد، آن پسر بچّه گفت: «این کیسه متعلّق به فلانی از فلان محلّه قم است، و مسکوکات آن پنجاه دینار است و در خور ما نیست که دستانمان را بدانها نزدیک کنیم.» گفت: «برای چه؟» پاسخ فرمود: «زیرا این سکّه‏های طلا، بهای گندمی است که آن گندم متعلّق به صاحب آن و تعدادی زارع است؛ ولی فرستنده سهم خود را با پیمانة تمام برداشته؛ امّا سهم زارعان دیگر را با پیمانه ناتمام داده است.» در اینجا مولایمان امام عسکری‌علیه‌السلام فرمود: «عزیزم! راست گفتی!»

جامه آن پیرزن را بیاور!

سپس افزود: «ای پسر اسحاق! این کیسه‏ها را برداشته و به صاحبان آنها برسان یا سفارش به رساندن آنها بکن؛ زیرا ما نیازی بدانها نداریم.»

سپس گفت: «جامه آن پیرزن را بیاور!» احمد بن اسحاق گوید: «آن لباس در جامه‏دانی بود که من فراموشش کرده بودم.» و تا احمد بن اسحاق رفت آن جامه را بیاورد، مولایمان امام عسکری‌علیه‌السلام نظری به من انداخته و فرمود: «ای سعد! تو برای چه آمدی؟»

گفتم: «احمد بن اسحاق مرا تشویق به زیارت شما نمود.» امام فرمود: «پس سؤالاتی که قرار بود از من بپرسی چه؟!» گفتم: «آنها نیز بر حال خود باقی است.» فرمود: «از نور دیده‏ام - و با دست مبارکش به آن پسر بچّه اشاره فرمود- پاسخ آنها و هر سؤال دیگر که می‏خواهی بپرس!»

پرسشهایی از محضر جانشین امام عسکری‌علیه‌السلام

طلاق همسران پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله توسط علی‌علیه‌السلام

1. طبق فرمان امام عسکری‌علیه‌السلام از آن کودک پرسیدم: «ای مولای ما و ای فرزند مولای ما! برای ما نقل شده است که رسول خدا‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مسئولیت طلاق همسران خود را بر عهده أمیر المؤمنین‌علیه‌السلام نهاد، تا جایی که در روز جمل به دنبال عایشه فرستاده و به او فرمود: «تو با این فریب و نیرنگی که نمودی، اسلام را در معرض هلاکت قرار داده و از روی جهالت، فرزندان خود را به لب تیغ نشاندی؛ اگر از پذیرش حق امتناع کنی، تو را طلاق گویم!» حال، شما ای مولای من! بفرمایید که معنی طلاقی که رسول خدا‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله حکم آن را به أمیرالمؤمنین‌علیه‌السلام واگذار فرموده بود، چیست؟

در پاسخ فرمود: «خدای تبارک و تعالی، قدر و مرتبه همسران پیامبر را گرامی داشته و ایشان را مشرّف به مقام‌ام المؤمنینی نمود؛ رسول خدا‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نیز فرمود: «ای أبو الحسن! این شرف برای آنان تا زمانی که بر طاعت خدایند باقی است، پس هر کدام از همسرانم بعد از من با شورش علیه تو، از فرمان حقّ سر بر تافت، او را طلاق بده؛ یعنی از مقام و شرف امّ‏المؤمنینی او را ساقط ساز.»

تفسیر فاحشه مبینه

2. سپس پرسیدم: «بفرمایید مراد از آن فاحشة مبینه‏ای که در صورت ارتکاب، شوهر حقّ دارد که زن را در ایام عدّه‏اش از خانه خارج سازد، چیست؟»

فرمود: «مراد از آن فاحشه، مساحقه است، نه زنا؛ زیرا در صورت ارتکاب زنا بر او حدّ جاری شود، و مردی که می‏خواسته با او ازدواج کند نبایستی به‌خاطر اجرای حدّ از ازدواج با او امتناع ورزد؛ و اگر کسی مرتکب مساحقه شود، باید سنگسار گردد؛ و سنگسار شدن خواری است، و هر که را خداوند امر به رجم او کرده باشد، او را خوار ساخته است و شایسته نیست هیچ کس با وی نزدیکی نماید.»

تاویل فَاخْلَعْ نَعْلَیکَ

3. سپس پرسیدم: «ای زاده رسول خدا! در این فرمایش خداوند به پیامبرش موسی‌علیه‌السلام که فرمود: «إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُویً»؛ «من پروردگار توام! کفشهایت را بیرون آر، که تو در سرزمین مقدّس «طوی» هستی!» بفرمایید که جنس آن نعلین از چه بوده؟ زیرا فقهای فریقین می‏پندارند آن از پوست مردار بوده. (و به همین خاطر امر به درآوردن آن شد).»

حضرت‌علیه‌السلام فرمود: «هر که چنین گوید به موسی افترا بسته و او را در نبوّتش جاهل فرض کرده است؛ زیرا مطلب از دو حال خارج نیست: یا نماز موسی در آن پای‌پوش جایز بوده یا نه؛ اگر جایز بوده، پس پوشیدن آن برای موسی در آن بقعه نیز روا بوده، هر چند آن بقعه مقدّس و مطهّر بوده باشد، و اگر اصل نماز در آن ناروا بوده لازم آید که موسی‌علیه‌السلام حلال و حرام را نشناخته، و ندانسته که نماز در چه لباسی جایز است و در چه جامه‏ای جایز نیست، و این خود کفر است.»

4. پرسیدم: «مولای من! پس تأویل آیة «فَاخْلَعْ نَعْلَیکَ» چه می‏شود؟»

فرمود: «زمانی که موسی‌علیه‌السلام در وادی مقدّس بود، عرضه داشت: «یا رَبِّ إِنِّی أَخْلَصْتُ لَکَ الْمَحَبَّةَ مِنِّی وَ غَسَلْتُ قَلْبِی عَمَّنْ سِوَاک‏؛ خدایا من محبّت‏ خود را برای تو خالص ساختم و قلب خود را از غیر تو شستم.» چون او خانواده‏اش را بسیار دوست می‏داشت، خداوند تبارک و تعالی بدو فرمود: «نعلین را از پای درآور»؛ یعنی وقتی می‌خواهی با ما سخن بگویی، اگر واقعاً محبّت و دوستی تو برای ما خالص است و قلبت از میل به غیر من شستشو داده شده است، محبّت خانواده‏ات را از قلب خود دور کن!»

 






نوشته شده در تاریخ دوشنبه 92 دی 16 توسط منبر مکتوب
طبقه بندی: امام حسن عسگری-علیه السلام-
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin